رمان یازده دقیقه اثر پائولو کوئلیو

رمان یازده دقیقه اثر پائولو کوئلیو

رمان یازده دقیقه نوشته پائولو کوئلیو پس از آثار موفقی همچون کیمیاگر، خاطرات یک مغ و ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، در سال 2003 منتشر شد. این رمان از دیگر آثار این نویسنده است که به موضوع امید و توجه به زندگی پرداخته است و در آن با زندگی دختری نوجوان تا زمانی که به تحول شخصیتی برسد همراه می شویم.

 

درباره نویسنده: پائولو کوئلیو

پائولو کوئلیو، نویسنده پرتغالی زاده ریودوژانیرو برزیل که در سال 1947 به دنیا آمد. از نوجوانی به نویسندگی علاقه نشان داد اما سختی های زیادی مانند بستری شدن در موسسه روانی، فقر، دستگیر شدن توسط دولت و حتی مواد مخدر را پشت سر گذاشت تا قبل از اینکه بتواند به طور جدی حرفه نویسندگی را شروع کند. کتاب کیمیاگر اولین رمان از این نویسنده است که به شهرت فراوان رسید و توجه منتقدان را جلب کرد آن هم به نحوی که موفق شد رکورد گینس بیشترین تعداد ترجمه را ثبت کند.

 

معرفی رمان یازده دقیقه

یازده دقیقه از رمان های کم توجه شده در ایران است که توسط آرش حجازی ترجمه شد اما اجازه چاپ آن پس از مدتی لغو شد. این رمان حدود 300 صفحه و دارای دو زاویه روایت است. مخاطب بخش هایی از داستان را از زاویه دید سوم شخص می خواند و از بخش هایی هم به صورت اول شخص و از دفترچه خاطرات ماریا مطلع می شود.

 

خلاصه یازده دقیقه

داستان رمان از زمانی شروع می شود که شخصیت اصلی یعنی ماریا، دختری اهل برزیل، دختربچه ای است و به پسری که صبح ها با او همقدم شده و تا مدرسه می رود علاقمند می گردد. اما روزی که به خود جرعت می دهد تا با پسر هم صحبت شده و مدادی برای نوشتن به او تعارف کند، پسر بی اهمیت از کنار او رد می شود. این سرآغاز ترس ماریا از مفهومی به نام عشق می شود.

با گذشت سال ها و رسیدن ماریا به دوره دبیرستان، با اینکه تجربه عشق های دیگری هم برای او پیش آمده اما هیچ کدام رویایی و زیبا، آنطور که ماریا تصور می کرد نبودند و هر کدام بیشتر از قبل به ناامیدی دختر از عشق منجر شدند. ماریا در مغازه لباس فروشی مشغول کار می شود و به اندازه ای پول درمیاورد تا بتواند یک هفته تنهایی به شهر مورد علاقه اش، ریودوژانیرو، سفر کند و دور از دغدغه های دوره نوجوانی از زندگی لذت ببرد.

در این سفر توجه مردی پرتغالی را به خود جلب می کند که به او پیشنهاد کار داده و از او می خواهد قراردادی برای کار امضا و همراه او به سوئیس برود. ماریا با قول و قرارهای دروغین مرد درباره مقدار پولی که قرار است به دست بیاورد به سوئیس رفته و به رقاصگی مشغول می شود. اما مدتی نمی گذرد که با آشنا شدن با یک وکیل، موفق می شود مدیر کافه ای که در آن مشغول به کار است را تهدید به شکایت و خود را از قید رقاصگی خلاص کند.

اما این باعث نمی شود ماریا از سفر به سوئیس پشیمان شده و به برزیل برگردد. برعکس، او شغل دیگری را انتخاب می کند که کم ضررتر از رقاصگی هم نیست. بله، روسپیگری! جرقه ی این کار زمانی می خورد که مردی عرب با ماریا آشنا شده و در ازای یک شب با او حاضر می شود هزار فرانک به او بدهد. شخصیت اصلی رمان یازده دقیقه، که همیشه آرزوی داشتن مزرعه ای بزرگ و ساختن زندگی رویایی خود را داشت، تصمیم می گیرد یک سال به روسپیگری بپردازد و با پول هایی که در انتها جمع کرده است به کشور خود برگشته و رویای همیشگی اش را به واقعیت تبدیل کند.

در این یک سال ماریا با مردهای مختلفی وقت یا همان یازده دقیقه را می گذراند اما از بین همه آنها با مردی به اسم رالف هارت آشنا می شود که نه به فکر رابطه جسمی بلکه به دنبال برقراری ارتباط بین روح و احساس آدم هاست. رالف هارت، مرد نقاشی است که به صورت اتفاقی با ماریا آشنا می شود بدون اینکه از شغل او باخبر باشه به ماریا توجه نشان میدهد و چیزی فراتر از جسم، هاله ای دور صورت ماریا، رالف را مجذوب دختر می کند.

ماریا می داند که با رالف، عشق حقیقی را تجربه می کند اما از طرف دیگر این را هم می داند که در این یک سال به چه هدفی تن به انجام روسپیگری داده است و نمی خواهد به رویای همیشگی خود پشت کند. پس می داند که اینبار دیگر باید بهتر تصمیم بگیرد.

 

پایان بندی رمان یازده دقیقه

در آخر ماریا، قهرمان رمان یازده دقیقه، از دختری بی تجربه که در دیگران به دنبال عشق می گردد تبدیل می شود به زنی مستقل که خود قادر شده عشق را برای خودش فراهم کند. ماریا دیگر از نظر عاطفی به بلوغ رسیده است. پس از ابراز علاقه به رالف، او را ترک کرده و به زادگاهش برمیگردد. اما نویسنده حاضر به کنار گذاشتن این داستان با یک پایان تلخ برای ماریا نیست. برای همین به سبک فیلم های کمدی-رمانتیک هالیوودی زمانی که ماریا در فرودگاه منتظر پرواز به پاریس نشسته، رالف به دنبال او آمده و در پی ابراز علاقه به ماریا، جمله معروفی از فیلم کازابلانکا را نقل می کند:

پاریس همیشه برای ما می ماند.

درست است که مخاطب در انتهای رمان یازده دقیقه نمی داند بعدا برای این دو کاراکتر چه پیش می آید و در آینده باهم خواهند ماند یا نه اما این پایان بندی کمی برای تحول شخصیتی ماریا، آبکی به حساب می آید.

 

تکه هایی از رمان یازده دقیقه

  • دلم میخواست فکر کنم که عاشق شده ام. عاشق کسی که او را نمی شناسم. کسی که در طرح های آینده ی من جایی نداشت.

 

  • هر انسانی دوست دارد امیال خود را به معرض نمایش بگذارد و تجربه کسب کند. این امر بخشی از گنج انسان به شمار می رود.

 

  • هر روز واقعیتی را انتخاب می کنم که قصد دارم با آن زندگی کنم. می کوشم فردی کوشا، کارآمد و حرفه ای باشم… ولی همیشه دلم میخواست امیال خود را نه به اجبار ، بلکه به دلخواه انتخاب کنم… نه برای کاستن از میزان تنهایی، بلکه به خاطر خوبی آن.

 

  • انسان تنها زمانی خود را می شناسد که به مرزهای خود برسد!

 

  • همه مردانی که شناخته ام، وقتم را به آنها داده ام و دیگر نمی توانم آن را پس بگیرم… اگر تنها یک روز دیگر بمانم، یک سال دیگر می مانم و اگر یک سال دیگر بمانم، دیگر هرگز نمی توانم بروم.

 

  • تنها چند قطره اشک ریخت. آن هم به خاطر ترس بود. ترس از خودش…. از دختر باهوشی که همه چیز را برای کسب موفقیت و رسیدن به پیروزی در اختیار داشت. از دختری که همیشه به اشتباه تصمیم گیری می کرد ولی این بار قصد داشت واقعا تصمیم درستی بگیرد.

 

دیدگاهتان را بنویسید