خدای کشتار و بررسی مفهوم خانواده در این نمایشنامه

بررسی مفهوم خانواده در نمایشنامه خدای کشتار

 

“خدای کشتار” به قلم یاسمینا رضا، نویسنده فرانسوی که موضوع اکثر آثارش رو حول محور روابط انسان ها خصوصا روابط در خانواده انتخاب می کنه، در سال 2008 منتشر شد و تونست نظر مثبت منتقدان بسیاری رو به خود جلب کنه. پلات داستانی ساده و قابل درک و از طرفی دیگه شخصیت ها و روابط پیچیده، این نمایشنامه رو تبدیل به متنی محبوب برای اجرا کرده که تا به امروز هم همچنان در کشورهای مختلف به نمایش درمیاد.

“خدای کشتار” حتی موفق شد تا وارد سینما هم بشه و به اقتباس دربیاد. رومن پولانسکی در سال 2011 از این متن به عنوان فیلمنامه استفاده کرد که با اسم “کشتار” روی پرده های سینما به اکران درومد.

 

خلاصه نمایشنامه خدای کشتار

خدای کشتار درباره جنگ والدین بعد از دعوای فرزندانشونه! پسری یازده ساله به نام “فردینان” با تکه ای چوب به سر دوستش “برونو” می کوبه که باعث شکسته شدن دو تا از دندان های پسر بیچاره میشه. بعد از این اتفاق، خانواده ی این دو پسر دور هم جمع میشن تا درباره ی دعوای فرزندانشون صحبت کنن و به نتیجه ای متمدنانه برسن. در ابتدا شاهد دلجویی و صحبت هایی مسالمت آمیز بین این دو زوج هستیم اما آرام آرام دلخوری ها و جدل های بین دو زن و شوهر بالا میگیره تا جایی که فراموش می کنن برای پادرمیونی و صلح پسرهاشون بوده که کنار هم جمع شدند. 

حالا با وارد شدن به دنیای پر از دروغ، پنهان کاری، حسادت و تنفر بزرگسال ها برای مخاطب قابل درک میشه که رفتار این دو پسربچه از کجا منشا گرفته. بله درسته، خانواده!

 

تاثیر محیط خانواده بر کودک

همه قبول داریم که خانواده مسئله ی پیچیده ای هست و با این حال مهم ترین نقش رو در زندگی انسان بازی میکنه. خانواده اولین اجتماعی است که انسان بهش پا میگذاره. انسان توی محیط خانواده است که تکامل و پرورش پیدا میکنه و آمادگی لازم رو برای ورود به جامعه ی بزرگ تر کسب میکنه. از اونجایی که یکی از موارد اساسی برای شکل گیری یک جامعه سالم، خانواده ای سالمه، باید در نظر گرفت که این خانواده ی سالم تنها زمانی به وجود میاد که اعضا در اون به شیوه ای درست به انتظارات و نیازهای هم پاسخ بدن.

بچه ها قبل از ورود به اجتماع های بزرگتر از طریق آموزش یا حتی تقلید و الگو برداری از پدر و مادر و اطرافیان خودشون، حرکات و مهارت ها رو یاد می گیرن و بعدها ازشون استفاده می کنند. برای همینه که اکثر متخصص ها در رابطه با مطالعه ی ناهنجاری های رفتاری و عاطفی افراد مثل دزدی، خیانت و قتل و غیره، به گذشتشون یعنی به دوران بچگی اونها بر می گردن و به دنبال پیدا کردن ریشه مشکل هستند.

پس واضحه که خانواده در شکل گیری شخصیت کودک نقش اساسی داره و در ارتباط با رشد شخصیت کودک باید مفهوم “تربیت” تعریف بشه. یعنی با به کارگیری یکسری روش ها، رفتار کودک هدایت بشه. این هدایت کردن هم در سال های اولیه زندگی تاثیر خودش رو میگذاره. توی این سال هاست که کودک از امر و نهی والدین اطاعت می کنه و زمانی که درکش بیشتر بشه و معیارهایی برای خودش پیدا کنه، دیگه کاری به اطاعت کورکورانه نداره.

درواقع بعد از یک سنی فرزندان خودشون دارای نظام ارزشی معینی میشن و اخلاقشون شکل میگیره. واضحه که برای رسیدن به نظام اخلاقی درست باید محیط اجتماعی و خانوادگی مناسبی برای کودک ساخت. در غیر این صورت مثل نمایشنامه “خدای کشتار” با چهار انسان بالغ که دم از تمدن میزنند اما درست مانند بچه های لجباز رفتار می کنند، مواجه می شویم. 

 

خانواده در نمایشنامه خدای کشتار

در نمایشنامه “خدای کشتار” شاهد دو خانواده هستیم که در ابتدا ظاهرشون رو حفظ کرده و متمدنانه رفتار می کنند اما هرچه با این کاراکترها جلوتر میریم، کودک لجباز و بد رفتاری که در هر کدوم وجود داره روی خودش رو بیشتر نشون میده تا جایی که دیگه پسربچه ها یا موضوع دعواشون مطرح نیست. در این نمایشنامه ما لا به لای بحث بزرگسال ها گم می شویم و می فهمیم فضای حاکم در خانه‌شان چگونه است. اینجاست که به مرور پیش خودمون اعتراف می کنیم سر زدن همچین رفتاری از فردینان و برونو اونقدرها هم دور از ذهن نبوده!

“آلن” پدری است که غرق در کارش شده و مشغله های خارج از محیط خانواده اونقدر درگیرش کرده که همسرش “آنت” رو به سطوح آورده. آنت گوشی موبایل آلن را درست مثل یک رقیب تصور می کند که همسرش را از چنگ اون بیرون آورده! اما به طبع روند متن، آنت هم در طول نمایشنامه چهره ی دیگه ای از خودش بروز میده. به عبارتی دیگه، نقاب ساکت و آرومی که تا حالا حفظ ظاهر میکرد رو دور میندازه.

آنت با انداختن گوشی موبایل آلن در سطلی چند دقیقه قبل در اون بالا آورده بود، اعتراض خودش رو اعلام می کنه و از زنی آروم و صلح جو به دختربچه ای لجباز تغییر شکل می دهد که دیگه حاضر نیست خودداری کنه. آلن هم مثل پسربچه ای که اسباب بازی اش رو از اون گرفته باشند، ناراحت و بغ کرده گوشه ای مینشینه و سعی داره موبایلش رو دوباره سرهم کنه!

در جبهه مقابل، زن و شوهر دیگه ای وجود دارند که تفاوت چندانی با آلن و آنت در اونها دیده نمیشه. “ورونیک” زنی است که به شدت علاقه مند به ایجاد تغییر است. فرقی نداره این تغییر در کجا شکل می گیره. چه در کشورهای فقیر آفریقایی، چه در رابطه ی پسرش با همکلاسیش یا حتی در رابطه ی زناشویی اش با “میشل”. ورونیک به دنبال ایجاد تغییر و تحت کنترل گرفتن شرایط هست و این تغییرات رو از دم دست ترین چیزی که داره یعنی خانواده شروع کرده. در جایی از نمایشنامه همسر او، میشل، اعتراف می کنه که:


… گذاشتم زنم لباس آدم های متشخص رو تنم کنه اما حقیقت اینه که من هیچ اختیاری در مورد رفتارم ندارم، یه روان پریش کاملم.


مخاطب به زودی متوجه میشه در پس تمدن اجباری و تمسخر آمیز این زوج به نظر میرسه که میشل از این وضع به هیچ وجه راضی نیست. میشل از کنترل شدن رفتارش به سطوح آمده و راه دیگری جز خالی کردن عقده‌ و احساسات سرکوب شده اش به سر فرزندانش نداره. یکی از این راه ها هم اینه که نصفه شب حیوون کوچک خونگی دخترش (یک همستر) رو وسط خیابان رها کنه و به دخترش دروغ بگه. میشل در مقابل اصرار آنت و ورونیک به گفتن حقیقت درباره ی همستر به  آشفته میشه و اینطور پاسخ میده:

من افسارم و نمی‌دم دست یه دماغوی نه ساله که بهم دستور بده چیکار کنم، چیکار نکنم.


درنهایت حتی ورونیک که این ملاقات رو ترتیب داده هم اعتراف می کنه که “ما فقط در ظاهر پی مصلحت هستیم” و مهر تاییدی بر تمدنی متظاهرانه و اجباری در این دورهمی صلح جویانه میزنه. واقعا والدینی که نتونستند از پس مشکلات خودشون بربیان چطور میتونن راه حلی پیش پای بچه هاشون بگذارن؟

در طول نمایشنامه ی خدای کشتار گاهی از دست این دو زن و شوهر عصبانی می شویم و گاهی باهاشون همدردی می کنیم اما در نهایت چیزی که برای ما به عنوان مخاطب واضح است اینه که رفتار بچه ها پا جای پای رفتار پدر و مادر گذاشته و حتی میشه گفت بهتر هم عمل کرده! چون در واکنش به حجوم هیجان و خشم ناگهانی، چوبی به سر دیگری کوبیده شده و این عمل دور از ریا و پنهان کاری و دروغ دنیای بزرگسال های نمایشنامه، رنگ سادگی و صداقت داره.

مکالمه و حل مشکل به شیوه ای متمدنانه و تاثیرگذار روشی بود که در ابتدا ایده آل این دو خانواده به نظر می رسید اما در آخر به دنبال شیوه ی بچه ها با چوب به سر و روی هم کوبیدند و خسته و زخمی میدون جنگ رو ترک کردند.

 

دیدگاهتان را بنویسید