داستان بیژن و منیژه از شاهنامه به صورت خلاصه

داستان بیژن و منیژه

 

داستان بیژن و منیژه یکی از معروف ترین و تاثیرگذارترین داستان های عاشقانه در شاهنامه فردوسی است و در ادبیات کلاسیک ایران جایگاه ویژه ای دارد. این داستان از جمله عاشقانه های مهم شاهنامه است و تاثیر عمیقی بر ادبیات ایران و حتی هنرهای دیگر مانند نقاشی، موسیقی و نمایش داشته است. زیرا توانسته است مفاهیم عشق، وفاداری، دلیری و جدال بین خیر و شر را به خوبی در قالب روایتی اسطوره ای و حماسی به تصویر بکشد. در ادامه خلاصه ای از این داستان را شرح خواهیم داد.

 

 

تاثیر داستان بیژن و منیژه بر ادبیات ایران

 

داستان بیژن و منیژه به عنوان یکی از زیباترین قصه های عاشقانه شاهنامه، الهام بخش شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی بوده است. در طول تاریخ ادبیات فارسی، این داستان به ویژه به عنوان نمونه ای از عشق پایدار و مبارزه با موانع شناخته شده است. قصه ی بیژن و منیژه در کنار سایر داستان های عاشقانه ی شاهنامه مثل داستان رستم و تهمینه و زال و رودابه قرار دارد و به ادبیات فارسی رنگ و بوی خاصی از احساسات و ماجراجویی عاشقانه بخشیده است. هرچند شاهنامه منبع اصلی داستان بیژن و منیژه است، اما به دلیل محبوبیت آن، در برخی از متون ادبی و شعرهای پس از فردوسی نیز به این داستان اشاره شده است.

شاعران و نویسندگانی نظیر نظامی گنجوی در منظومه های عاشقانه خود مانند خسرو و شیرین و لیلی و مجنون از سبک و مضمون این داستان الهام گرفته اند. با این حال، شاهنامه به عنوان اصلی ترین منبع روایت کامل این داستان باقی مانده است. در ادامه خلاصه ای از داستان بیژن و منیژه را شرح خواهیم داد.

 

 

فرستادن بیژن به ماموریت

 

در دوران پادشاهی کیخسرو، گروهی از مردم سرزمینی در همسایگی توران، به دربار شاه ایران آمدند و از پیاپی شدن حمله ی گرازان به سرزمینشان گله کردند. کیخسرو به آن ها وعده داد تا مشکل را حل کند سپس دو پهلوان ایرانی به نام گرگین و بیژن را برای این ماموریت انتخاب کرد. گیو، پدر بیژن، به دلیل جوانی پسرش با این کار مخالف بود اما رضایت به انجام دستور شاه داد.

در این سفر، بیژن توسط گرگین فریب خورد و مجبور شد به تنهایی به مقابله با گرازان برود. بیژن که زور بازو و توانایی جنگی بالایی داشت توانست تا با دلیری تمام بر گرازان پیروز شود اما پس از اتمام ماموریت، اشتباهی به باغ منیژه، دختر افراسیاب و پادشاه توران، راهنمایی می شود.

 

 

ملاقات بیژن و منیژه

 

بیژن با دیدن منیژه، مسحور زیبایی او شد و در پسِ درختی پنهان گردید و به تماشای دختر جوان پرداخت. از سوی دیگر، منیژه که از خیمه خود به بیرون نگاه می کرد، جوانی برومند با چهره ای زیبا را دید که پشت درخت ایستاده است. با دیدن بیژن، به او علاقمند شد و دایه اش را راهی کرد تا سر درآورد آن جوان خوش چهره کیست و چه نام دارد.

دایه به سرعت نزد بیژن رفت و پیام دختر را رساند. بیژن خود را معرفی کرد و گفت برای شکار گرازان از ایران ماموریت یافته اما در این دشت گم شده است. بیژن همچنین از دایه خواست کاری کند تا منیژه با او مهربان شده و راضی به دیدارشان گردد. دایه خود را نزد منیژه رساند و با شور و هیجان از حرف های بیژن سخن گفت و راز دل او را با دختر در میان گذاشت. منیژه نیز در پاسخ، پیام داد تا بیژن به خیمه او برود.

 

 

برآشفتن افراسیاب از بیژن

 

در ادامه داستان بیژن و منیژه آمده است که چندین روز این دو جوان با شادی و بزم گذراندند تا اینکه افراد دربار متوجه حضور بیگانه ای در کاخ شدند و افراسیاب را از این موضوع آگاه کردند و گفتند:”چه نشسته ای که دخترت همسری ایرانی برای خود برگزیده است!” افراسیاب با شنیدن این خبر به شدت برآشفت و به گرسیوز دستور فوری داد تا کاخ را به دقت بررسی کنند و اگر بیگانه ای پیدا کردند، به نزد شاه ببرند.

گرسیوز این چنین کرد و سرانجام بیژن را نزد شاه برد. افراسیاب با دیدن بیژن، خشمگین شد و قصد جان او را کرد. به این ترتیب وسایل مهیا شد و بیژن با دستان بسته و دهانی خشک در انتظار مرگ نشست. اما سنوشت تغییر کرد و پیران ویسه، از پهلوانان تورانی که ارادت خاصی به کیخسرو داشت، چشمش به جوان افتاد که پای دار ایستاده است. پیران از گرسیوز دلیل برپا شدن دار را پرسید و همه ماجرا را از آغاز تا پایان متوجه شد.

پیران بعد از شنیدن سرگذشت پسرک جوان و دیدن حال او دلش به رحم آمد و نزد افراسیاب رفت و خونخواهی ایرانیان پس از قتل سیاوش را یادآور شد. پیران از شاه توران خواست تا دست نگه دارد و بار دیگر خصومت بین ایران و توران را شدت نبخشد. افراسیاب با شنیدن این سخنان کمی آرام گرفت و به فکر فرو رفت. سپس به گرسیوز دستور داد تا بیژن را به غل و زنجیر ببندند و او را وارونه به داخل چاه بیاندازند.

 

 

خبر بردن به ایران

 

منیژه با دلی سوخته و غرق در غم و اندوه، در دشت به دنبال چاهی که بیژن در آن زندانی شده بود گشت و توانست آن را پیدا کند. سپس با دستانش شروع به کندن خاک کرد و موفق شد روزنه ای کوچک در کنار سنگ های چاه ایجاد کند. پس از آن هر وقت که می توانست تکه نانی به دست بیاورد، آن را از طریق روزنه به دست بیژن می رساند.

از طرفی دیگر، گرگین که مدت ها به انتظار بیژن مانده بود و خبری از او پیدا نمی کرد، توانست اسب او را آزاد و بدون لگام بیابد. گرگین با دیدن اسب مطمئن شد که به بیژن آسیبی رسیده و به همین علت سریعا به ایران بازگشت و خبر را به کیخسرو رساند.

مدت ها گذشت اما از ایرانیان کسی موفق نشد ردی از بیژن بگیرد. گیو خود را به بارگاه کیخسرو رساند تا از او برای پیدا کردن پسرش کمک بخواهد. کیخسرو ابتدا به درگاه یزدان دعا خواند، سپس جام جهان نما را در دست گرفت و به هفت کشور و هفت آسمان نگاه کرد تا حقیقت بر او آشکار شود. به فرمان یزدان، او بیژن را در سرزمین توران دید که در چاهی بسته شده و دختری گریان و غمگین از او مراقبت می کند. کیخسرو شاد شد و تصمیم گرفت تا برای چاره اندیشی، رستم را با نامه ای از این ماجرا باخبر کند.

 

 

نجات بیژن از دست افراسیاب

 

در ادامه داستان بیژن و منیژه آمده است که رستم با هزار سوار به مرز توران روانه شد. چون منیژه اطلاع یافت که کاروانی از ایران به آن سمت می روند، گریان خود را نزد رستم رساند. رستم که نمی خواست افراسیب از لشکرکشی او آگاه شود، خود را بازرگان معرفی نمود و منیژه را از خود راند. منیژه با زاری به تهمتن گفت اگر به ایران رفتی خبر ببر که بیژن در چاهی اسیر شده و درحال تباه شدن است. رستم که دخترک را شناخت، دستور داد انواع خوراکی ها را نزد او آوردند و در دل یک مرغ بریان، انگشتری خود را پنهان کرد و به دست منیژه سپرد.

منیژه غذاها را نزد بیژن در چاه رساند و بیژن با دیدن نشان رستم، خوشحال شد و راز انگشتری را به منیژه نیز گفت. دخترک نزد رستم برگشت تا برای نجات بیژن فکر چاره ای کنند. به دستور رستم، قرار بر این شد که در نیمه شب آتش بزرگی بر سر چاه روشن کند تا راهنمای لشکر ایرانیان باشد. شب شد و منیژه چنین کرد. رستم پس از یافتن چاه، با زور بازوی خود موفق شد سنگ روی آن را کنار بزند، بیژن را نجات دهد و همراه خود به خانه ببرد.

بیژن پس از استحمام، استراحت و پوشیدن لباس های پاک به فکر انتقام جویی از افراسیاب افتاد. پس منیژه را به ایران راهی کرد و خود همراه با رستم به جنگ افراسیاب رفت و پس از پیروزی یافتن بر او به ایران بازگشت.

 

 

کلام آخر

داستان بیژن و منیژه یادآور مفاهیمی همچون وفاداری و دلیری است و یکی از معروف ترین و زیباترین داستان های عاشقانه و حماسی شاهنامه به شمار می آید. رنگ و بوی ملی و قهرمانی این روایت، آن را به اثری ماندگار در ادبیات کلاسیک ایران تبدیل کرده است که تا امروز نیز نقل آن را می شنویم.

پریسا سعادت وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *