۳ حکایت از هزار و یک شب به صورت خلاصه

قصه های هزار و یک شب

 

 

قصه های هزار و یک شب با داستان گویی شهرزاد آغاز می شود و درواقع شامل دویست و چند داستان است که در هزار و یک شب برای پادشاهی خونخوار روایت می شود. شروع این کتاب با حیله ای زنانه است برای جلوگیری از خون ریزی پادشاهی که از همسر خود خیانت دیده است. و درنهایت باعث نجات دختران سرزمین و همچنین فراهم آمدن آرامش و صلح درونی برای پادشاه می گردد. در ادامه سه داستان از این کتاب را به طور خلاصه شرح می دهیم.

 

 

درباره کتاب هزار و یک شب

مجموعه قصه های هزار و یک شب، حاصل نوشته های یک قوم یا یک ملت و فرهنگ نیست بلکه از هندوستان آغاز شده و به ایران عصر هخامنشی و سپس کشورهای عربی رسیده و در آنجا نیز داستان هایی به آن افزوده شده است. از این کتاب در قرن های مختلف، ترجمه های گوناگونی انجام گرفته اما این نسخه از هزار و یک شب که اکنون در دست ماست، در قرن چهاردهم هجری توسط عبداللطیف طسوجی ترجمه گردیده است.

 

داستان اصلی هزار و یک شب از آنجایی شروع می شود که پادشاهی سرزمین های خود را بین دو پسر خود “شهریار” و “شاه زمان” تقسیم کرد. آن دو پسر به مدت بیست سال در مقر سلطنت خود به شادی حکمرانی کردند. پس از بیست سال دیدار مجدد دو برادر همزمان شد با آشکار شدن خیانت همسرانشان و باعث شد شاه زمان از زنان دوری کند و تجرد برگزیند و اما شهریار، خاتون و کنیزکان و غلامان را کشت و هر شب دختر باکره ای را به همسری درآورده، در بامداد او را می کشت.

 

این ماجرا تا سه سال به طول انجامید تا اینکه شهرزاد، یکی از دختران وزیر، با اصرار برای نجات جان دختران سرزمینش به نزد شهریار می رود. شهرزاد با از خودگذشتگی تلاش می کند تا پادشاه زن ستیز و خون ریز را آرام و رام خود کند. به این ترتیب که هر شب حکایتی برای شهریار تعریف می کند و از این طریق چنان بذر محبت و عشق و صلح را در قلب او می گذارد که آزادی را نه تنها برای خود بلکه برای تمام زنان کشورش تضمین می کند.

 

 

سه حکایت از هزار و یک شب به صورت خلاصه

موضوع مکر زنان یکی از موضوعات تکرارشونده در هزار و یک شب است. به این صورت که ابتدا با عشقی ممنوع (معمولا از سمت نامادری که مانند آن را در عشق سودابه به سیاوش در شاهنامه نیز داشتیم) آغاز می گردد. اما زمانی که پسر جوان تمایلات ابراز شده را رد می کند، زن با حیله و چاره جویی سعی در تبرئه ی خود و گناهکار نشان دادن پسر دارد. هر سه داستانی که در این مقاله به صورت خلاصه شرح داده شده، در کتاب هزار و یک شب به صورت مفصل و کامل و با استفاده از شیوه روایت در روایت نقل شده است.

 

 

از قصه های هزار و یک شب: هفت وزیر یا سندبادنامه

حکایت کرده اند که در زمان گذشته پادشاهی سالخورده که مال و دارایی زیادی داشت، در آرزوی فرزندی بود. پس به درگاه خداوند دعا کرد تا فرزند پسری به او داده شود. سپس فرستاده ای به دختر عمه خود روان کرد، با او ازدواج کرده و او را به خانه خود آورد. به اذن خداوند، زن باردار شد و چون مدتی گذشت، پسری مانند شب چهارده بزاد.

 

پسر را از سن ده سالگی فنون سوارکاری و تیزاندازی و شمشیرزنی آموختند و از همه هنرها فرا گرفت تا اینکه روزی از روزها حکیم سندباد در طالع این پسر نگاه کرد و دید تا هفت روز ممکن است ملکزاده سخنی بگوید که باعث هلاک او شود. پس از اینکه حکیم این سخن را با پادشاه درمیان گذاشت، تدبیر این چنین شد که پسر جوان را تا هفت روز در جایی برای عیش و خوش گذرانی مشغول دارند و کنیزکی همراه او بسپرند تا ملکزاده در این مدت از قصر خارج نشود.

 

کنیزک همراه ملکزاده وارد قصری شد که چهل غرفه و انواع عیش و نوش و خوش گذرانی و خوراک در آن فراهم بود. پس از گذشت یک شب، کنیزک فریفته ی زیبایی و جمال ملکزاده شد و عشق او به دلش راه یافت. پس نزد ملکزاده رفته و به علاقه خود اعتراف کرد. اما ملکزاده او را تحقیر کرده و از خود راند سپس او را تهدید کرد که وقتی برگردد، شاه را از این ماجرا مطلع خواهد کرد. کنیزک که ترسیده بود به نزد پادشاه رفت و با گریه و زاری ادعا کرد که ملکزاده قصد تعرض به او را داشته وقتی او نپذیرفته، ملکزاده خواسته تا او را بکشد.

شاه با شنیدن این داستان، بسیار از پسر خود خشمگین شد و قصد جان او را کرد. در ادامه تا هفت روز، وزیران با تعریف حکایت هایی از مکر و حیله زنان قصد دارند شاه را از کشتن پسر منصرف کنند و به او یادآور شوند که مدرکی برای این ادعای کنیز وجود ندارد پس اگر این قتل رخ دهد، شاه از کشتن پسر پشیمان خواهد شد. از طرفی هربار که پادشاه از کشتن ملکزاده منصرف می شود، کنیزک با گریه و زاری نزد او رفته و از مکر و طمع مردان حکایتی می گوید تا بتواند شاه را راضی به کشتن پسر کند.

 

 

هزار و یک شب

 

 

از قصه های هزار و یک شب: ده وزیر یا بختیارنامه

بختیارنامه یا قصه ده وزیر، خود کتابی است داستانی در ده قسمت که در هزار و یک شب نیز ذکر آن آمده است. در قسمت اول این حکایت، پادشاهی به نام “آزادبخت” به دختر سپهسالار خود دل می بازد و با او ازدواج می کند. سپهسالار که به این وصلت رضایت ندارد، سران کشور را بر ضد آزادبخت تحریک می کند به این ترتیب شاه و همسرش مجبور می شوند از کشور فرار کنند. همسر آزادبخت که باردار است در راه وضع حمل می کند و  پسری به دنیا می آورد. اما برای نجات خود، نوزاد را در کنار چشمه رها می کنند و به فرار ادامه می دهند.

 

پس از مدتی، گروهی راهزن نوزاد را پیدا کرده و اسم او را “خداداد” می گذارند. سردسته این گروه، نوزاد را پرورش می دهد تا به سن جوانی برسد. تا یک روز خداداد در درگیری با کاروانیان، اسیر و به قصر پادشاه یعنی پدرش آزادبخت برده می شود. آزادبخت که در این مدت به کمک سران کشورهای همسایه توانسته تاج و تخت خود را پس بگیرد، خداداد را جوانی شایسته می بیند و او را در قصر خود به خدمت گرفته و نام او را “بختیار” می گذارد.

 

با گذشت زمان و عزیزتر شدن بختیار نزد شاه، حسادت وزیران برانگیخته می شود و با همکاری همسر شاه، به او تهمت می زنند. شاه خشمگین شده و تصمیم به قتل بختیار می گیرد. بختیار برای منصرف کردن شاه از اجرای این حکم، حکایت هایی درباره فواید صبر نقل می کند. نُه قسمت دیگر این داستان، حکایت هایی است که بختیار برای شاه تعریف می کند تا او را از عواقب شتابکاری، سخن چینی و مکر زنان آگاه کند. در پایان این قصه، سردسته راهزنان به قصر آزادبخت می آید و او را از ماجرا آگاه می کند و شاه و ملکه پس می برند که بختیار، فرزند آنهاست.

 

 

اگه علاقه داشتی میتونی یه سر به این مطلب هم بزنی: داستان سیاوش و سودابه در شاهنامه

 

 

از قصه های هزار و یک شب: دل سپردان همسران شاه به پسران یکدیگر

در حکایت دیگری از هزار و یک شب، “امجد” و “اسعد” دو برادر ناتنی هستند که از ازدواج پادشاهی به نام “قمرالزمان” با دو همسرش به نام های “بُدور” و “حیات النفس”به دنیا آمده اند. این دو برادر در رفاه و آسایش بزرگ می شوند و همیشه یار و یاور هم هستند اما زیبایی آنها باعث می شود که هر یک از دو زن، عاشق پسر دیگری بشوند و به فکر فریب دادن آنها بیفتند.

 

روزی در نبود شاه، دو زن تصمیم می گیرند عشق خود را در نامه هایی جداگانه به پسران یکیدیگر ابراز کنند. وقتی دو پسر جوان تمایلات نامادری ها را رد می کنند، نامادری ها با برگرداندن انگشت اتهام به سمت پسران، وانمود می کنند پسران قصد تعرض به آنها را داشتند. قمرالزمان حرف همسران خود را باور می کند و دستور می دهد هر دو پسر کشته شوند. به این ترتیب پسران به دست جلاد سپرده می شوند اما جلاد با دیدن نیک سرشتی و پاکی این دو جوان، حاضر به اجرای حکم نشده و آنها را رها می کند.

 

از سوی دیگر، قمرالزمان به حقیقت پی می برد اما گمان می کند که پسرانش دیگر مرده اند. دو برادر پس از پشت سر گذاشتن ماجراهایی پر تب و تاب و مرگبار، با دخترانی که آنها را از خطر مرگ نجات داده اند ( مرجان و بوستان) ازدواج می کنند. قمرالزمان نیز پسران را پیدا و پادشاهی را میان آن دو تقسیم می کند.

 

پریسا سعادت وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *