داستان تولد فریدون در شاهنامه به نثر ساده

داستان تولد فریدون در شاهنامه

شاهنامه فردوسی، به عنوان یکی از برجسته ترین آثار حماسی ایران، سرشار از روایت هایی است که نه تنها به اسطوره ها و تاریخ ایران زمین پرداخته، بلکه درس هایی از شجاعت و مبارزه با ظلم به ما می آموزد. داستان تولد فریدون و سرنگونی ضحاک یکی از مهم ترین و پرمعناترین این روایت هاست. در این داستان فریدون علاوه بر بازتاب دهنده ی تقابل خیر و شر، نمایانگر اراده و نیروی جوانی است که با الهام از عدالت ایزدی توانست بیدادگری را سرکوب کند. در این مقاله، تلاش شده است تا با نثری ساده و روان، از تولد فریدون در شاهنامه تا پیروزی نهایی او بر ضحاک، روایت شود.

 

 

داستان تولد فریدون در شاهنامه

 

در زمانی که ضحاک، پادشاهی ستمگر و خونریز، بر ایران حکومت می کرد، زندگی مردم پر از رنج و وحشت بود. ضحاک هر روز برای آرام کردن مارهایی که بر اثر بوسه ی اهریمن بر شانه هایش روییده بودند، مغز دو جوان را به آن ها می خوراند. مردم از ظلم او به ستوه آمده بودند، اما جرات ایستادگی و اعتراض نداشتند.

 

در این دوران، آبتین، پدر فریدون، یکی از آخرین بازماندگان نسل جمشید، به همراه همسرش فرانک، در خفا زندگی می کرد تا از دست ماموران ضحاک در امان باشد. اما با ادامه پیدا کردن قتل و گسترش فساد، این خانواده هم در امان نماندند و آبتین به دست ماموران ضحاک کشته و مغز او خوراک ماران شد. به این ترتیب فرانک که باردار بود، با قلبی شکسته و ترس از آینده، تصمیم گرفت فرزند خود را از این سرنوشت شوم نجات دهد.

 

 

تولد فریدون و گاو برمایه

 

وقتی فریدون به دنیا آمد، فرانک می دانست که باید برای حفظ جان او کاری کند. او با اضطراب و نگرانی فرزند خود را به مرغزاری می رساند که گاو برمایه یا پرمایه در آنجا نگهداری می شد. در داستان تولد فریدون در شاهنامه آمده که فرانک از نگهبان آن زمین تقاضا می کند تا کودک را بپذیرد و با شیر آن گاو ارزشمند پرورش دهد. نگهبان مرغزار با درخواست فرانک موافقت می کند و به مدت سه سال فریدون را با شیر گاو برمایه بزرگ می کند.

 

فرانک بدش نام و فرخنده بود

به مهر فریدون دل آگنده بود

 

پر از داغ دل خسته روزگار

همی رفت پویان بدان مرغزار

 

کجا نامور گاو برمایه بود

که بایسته بر تنش پیرایه بود

 

به پیش نگهبان آن مرغزار

خروشید و بارید خون بر کنار

 

بدو گفت کاین کودک شیرخوار

ز من روزگاری بزنهار دار

 

پدروارش از مادر اندر پذیر

وزین گاو نغزش بپرور به شیر

 

گاو برمایه- داستان تولد فریدون در شاهنامه

گاو برمایه- داستان تولد فریدون در شاهنامه

 

در روایت شاهنامه، ستاره شناسان به ضحاک هشدار می دهند که فرزندی از نژاد جمشید به زودی زاده خواهد شد و او سرانجام، تخت و تاج را از ضحاک خواهد گرفت. این پیشگویی ضحاک را به وحشت می اندازد و او فرمان می دهد که هر نوزاد یا کودکی که از نسل جمشید به دنیا می آید، کشته شود. این تصمیم، آغازگر دورانی از ترس و اضطرابی تازه برای خانواده ها می شود، زیرا ضحاک نمی خواست هیچ تهدیدی علیه سلطنت خود باقی بماند.

 

 

اگه علاقه داشتی میتونی به این مطلب هم سر بزنی: داستان اسطوره های ایرانی برای کودکان

 

 

قیام فریدون علیه ضحاک

 

در ادامه داستان تولد فریدون در شاهنامه آمده، فرانک که پیش از رسیدن ضحاک به مرغزار از طریق الهامی ایزدی از نقشه های او آگاه شده بود، به نگهبان مرغزار می شتابد، فرزندش را از او باز می گیرد و او را به سوی البرز کوه در هندوستان می برد. در آنجا، کودک را به فردی دیندار و زاهد می سپارد که مسئولیت تربیت فریدون را بر عهده گیرد و از آنها جدا می شود. در همین حین، ضحاک به مرغزار می رسد و با خشونت تمام، تمامی چارپایان از جمله گاو برمایه را نابود کرده و مرغزار را به آتش می کشد.

 

فریدون تا شانزده سالگی در البرز کوه زندگی می کند و سپس نزد مادرش باز می گردد. او از مادرش درباره گذشته و اصل و نسب خود می پرسد و در می یابد که ضحاک پدرش و گاو برمایه را کشته و خانه و زندگی شان را ویران کرده است. آگاهی از این رویدادهای تلخ، در کنار الهام از یزدان، فریدون را به تصمیمی استوار می رساند: قیام علیه ضحاک و پایان دادن به ظلم و ستم او.

 

منم پور آن نیک‌ بخت آبتین

که بگرفت ضحاک ز ایران زمین

 

بکشتش به زاری و من کینه جوی

نهادم سوی تخت ضحاک روی

 

همان گاو بر مایه کم دایه بود

ز پیکر تنش همچو پیرایه بود

 

ز خون چنان بی‌ زبان چارپای

چه آمد برآن مرد ناپاک رای

 

کمر بسته‌ ام لاجرم جنگجوی

از ایران به کین اندر آورده روی

 

سرش را بدین گُرزه ی گاو چهر

بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر

 

در همین دوران، شورش مردمی به رهبری کاوه آهنگر علیه ضحاک شکل گرفت. کاوه به همراه یارانش نزد فریدون آمد و او را که جوانی ۱۶ ساله بود، به نبرد با ضحاک و خون خواهی پدرش فراخواند. فریدون، که آماده رزم شده بود، چرم پاره ای را که کاوه به عنوان نماد قیام به دست داشت، با پارچه های زربافت و گوهرهای گران بها تزیین کرد و آن را درفش کاویانی نامید.

 

 

نبرد فریدون و ضحاک

 

پیش از نبرد با ضحاک، فریدون دستور داد گرزی ویژه برای او بسازند. گرزی که سر آن به شکل گاو بود، به یاد گاو برمایه که در زمان کودکی از او مراقبت کرده بود. پس از آماده شدن گرز، فریدون با سپاهیانش به سوی قلمرو ضحاک حرکت کرد. او به کاخ ضحاک نفوذ کرد و شهرنواز و ارنواز، دو دختر زیباروی جمشید که سالیان سال در اسارت ضحاک بودند، آزاد ساخت.

در نبرد با ضحاک، فریدون گرز گاوسری که آماده ساخته بود را بر سر او فرود آورد، اما در همان لحظه، پیکی آسمانی او را از کشتن ضحاک بازداشت. پیک ایزدی فرمان داد که ضحاک را با بندی از چرم شیر دست و پا بسته و در غاری در کوه دماوند زندانی کنند تا از شر او برای همیشه رهایی یابند.

 

 

پادشاهی فریدون و تقسیم حکومت

 

پس از پیروزی، فریدون به عنوان شاه ایران تاج گذاری کرد و دوران عدالت و صلح را آغاز نمود. او سرزمین های خود را میان سه پسرش، ایرج، سلم و تور، تقسیم کرد. ایرج، فرزند کوچک تر، ایران را به عنوان قلمرو خود دریافت کرد. اما این تقسیم بندی به دلیل حسادت سلم و تور به ایرج، به دشمنی او انجامید. برای مطالعه بیشتر درباره داستان فریدون و سه پسرانش می توانید از طریق لینک وارد مقاله شوید.

همچنین داستان کین ایرج، یعنی انتقام گیری نوادگان فریدون از سلم و تور، یکی از بخش های مهم شاهنامه است که نسل های بعدی را به فریدون پیوند می دهد.

 

 

کلام آخر

 

داستان فریدون، نمادی از امید و پیروزی نهایی خیر بر شر است. تولد فریدون در شاهنامه در سخت ترین شرایط و مبارزه او با ظالمی قدرتمند همچون ضحاک، نشان دهنده ی اهمیت پایداری، شجاعت و اراده در برابر ظلم است. این شخصیت اسطوره ای، در کنار دیگر قهرمانان شاهنامه، تصویرگر روحیه ای ایرانی است که در برابر سختی ها، امید و عدالت را زنده نگه می دارد.

پریسا سعادت وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک نظر

  • بابایی گفت:

    خسته نباشید،
    نثر ساده و روانی دارید؛ داستان فریدون و ضحاک را بارها خوانده بودم ولی این بار ، خالی از پیرایه بود و نکاتی را به یادم آورد. شاید اگر از شباهت فریدون افسانه ای با کورش کبیر گفته شود ، غلو به نظر بیاید؛ اما کورش نیز آستیاگ، اژی دهاگ ، یا ضحاک را شکست داد.
    نسب نامه کورش به گواهی اسناد چنین است: مادرش ماندانا دختر آستیاگ آخرین شاه ماد وپدرش کمبوجیه، فرمانروای پارس. کمبوجیه فرزندکورش یکم و ایشان فرزند چیش پش فرمانروای انشان بوده است(زورناتزی:۸ ؛ شهبازی :۱۹۹۳ ، فرای:۱۹۹۵). بگفته گزنفون کورش تا ده سالگی در ماد و در کنار مادرش ماندانا بزرگ شد و پس از آن به پارس نزد پدرش که فرمانروای آنجا بود بازگشت. کورش از سوی مادرش ماندانا از نوه ضحاک بود و از سوی پدر از پادشاهان پارس!
    ویل دورانت می گوید: این شاه-آستیاگ- به راحتی بر تخت سلطنتی که به میراث برده بود نشست و به عیش و نوش و لذت بردن از آنچه نصیب وی شده بود پرداخت… نخستین شاهان ماد به دادگستری خویش می بالیدند ولی ایشتوویگو (آستیاگ) که روزی نسبت به هارپاگ-وزیر خویش- خشمناک شده بود دستور داد از تن بی سر و دست فرزند او خوراکی فراهم آورند و پدر را مجبور کردند گوشت تن فرزندش را بخورد… هارپاگ کینه را دل نگه داشت و بعدها به کمک کورش برخواست تا ایشتوویگو را خلع کند» (ویل دورانت:۳۹۷).
    مادها به آتش اعتقاد داشتند و خدایان پیش از زرتشت، اما پارس ها بر آیین میترا که گاو مقدس نقش پررنگی در آن دارد دل نهاده بودند؛ پس جنگ کورش و ضحاک که انعکاس دهنده ماجراهای فریدون است می تواند جنگ دینی و اعتقادی پارس و ماد نیز باشد. در شاهنامه ضحاک پیرو شیطان است و گاو پرمایه را می کشد ولی فریدون به کمک کاوه آهنگر، پوست گاوی را پرچم خود می کند و گرزی با سر گاو به دست میگیرد تا به جنگ ضحاک ستمگر برود! انگار که فریدون به خونخواهی گاو مقدس رفته باشد.
    شباهت های دیگری هم هست که نمی خواهم روده درازی کنم؛ برایتان آرزوی توفیق دارم