داستان فریدون و سه پسرانش از شاهنامه

فریدون و سه پسرانش

داستان فریدون و سه پسرانش در شاهنامه فردوسی به عنوان یکی از داستان‌ های اصلی حماسی و اسطوره‌ ای ایران بازگو می‌ شود و نمادی از عدالت‌ خواهی، پیروزی بر ستم و اهمیت خانواده در فرهنگ ایرانی است. در ادامه، خلاصه ای از داستان فریدون و سه پسرانش در شاهنامه را شرح خواهیم داد.

 

 

بر تخت نشستن فریدون

 

فریدون، فرزند آبتین، از نوادگان جمشید بود که به دست ضحاک کشته شد. ضحاک، پادشاه ستمگر و ماردوش، قدرت را با استفاده از ظلم و ستم به دست گرفته بود و بر ایران حکومت می‌ کرد. این دوران در شاهنامه به عنوان دوره‌ ای تاریک و پر از ستم برای مردم ایران توصیف شده است. پس از کشته شدن آبتین، مادر فریدون (فرانک) برای نجات جان پسرش، او را به مرغزاری برای مخفی شدن برد. فرانک در آن مرغزار، فریدون را به گاو مقدسی به نام برمایه سپرد تا از شیر آن گاو تغذیه کند.

 

به این صورت فریدون توانست در در پناه طبیعت و دور از چشم ضحاک بزرگ شود. و پس از رسیدن به سن جوانی، ضحاک را شکست دهد و در کوه دماوند زندانی کند. پس از پیروزی بر ضحاک، فریدون به عنوان پادشاه ایران تاج‌ گذاری کرد. او نه تنها سرزمین ایران را از ظلم و ستم رهایی داد، بلکه توانست به عنوان شاهی عادل و دلسوز، اصلاحات گسترده‌ ای در کشور انجام دهد.

 

 

اگه علاقه داشتی میتونی یه سر به این مطلب هم بزنی: تاریخچه و تاثیر درفش کاویانی در ادبیات معاصر

 

 

پادشاه یمن و سه دخترش

 

پس از نشستن بر تخت شاهی، فریدون صاحب سه پسر به نام های سلم، تور و ایرج شد. پس از مدتی، پسران فریدون به سن جوانی رسیدند و در رفتار آن ها شجاعت و دلیری نمایان گردید. فریدون، که آینده‌ نگر و خردمند بود، به فکر ازدواج پسران افتاد. او مشاور خود “جندل” را فراخواند و به او گفت: «پسرانم بزرگ شده‌ اند و زمان ازدواجشان فرا رسیده است. باید دخترانی درخور مقام آن‌ ها بیابیم. تو که خردمندی، جستجو کن و سه خواهر از یک پدر و مادر، با چهره‌ ای نیکو و نجیب‌ زاده، پیدا کن.»

 

جندل همراه با چند تن از یاران خود، به سفر رفت و از هر کسی که می‌ شناخت، در این باره پرس‌ و جو کرد. تا اینکه در نهایت، به یمن رسید و درباره دختران پادشاه یمن شنید. او به دربار پادشاه یمن رفت و با احترام زمین را بوسید و گفت: «فریدون، شاهنشاه ایران، شما را درود می‌ فرستد و می‌ گوید که فرزند از هر چیزی گرامی‌ تر است. من سه پسر دارم که همچون نور دیدگانم عزیزند و اکنون زمان ازدواج آنان است. شنیده‌ ام که شما سه دختر خوب‌ چهره و پاک‌ سرشت دارید.»

 

پادشاه یمن با شنیدن سخنان جندل، ناراحت شد و با خود فکر کرد: «دخترانم نور چشمان من و در هر کاری یاری‌ گر من هستند. اگر از من دور شوند، روزگارم تاریک خواهد شد. نباید در پاسخ عجله کنم و باید چاره‌ ای بیندیشم.»

 

سپس، پادشاه یمن، به جندل گفت: «به فریدون درود برسان و بگو که من خدمتگزار شاهنشاهم اما دختران من جگرگوشه‌ های من هستند. با این حال، چون این فرمان شاهنشاه است، کار طبق میل او انجام خواهد شد. اما از او درخواست می‌کنم که پسرانش به یمن بیایند تا با دیدارشان شادمان شوم و از هوش و انصافشان آگاه شوم. سپس دخترانم را به آن‌ ها بسپارم.»

 

 

اگه علاقه داشتی میتونی یه سر به این مطلب هم بزنی: داستان تولد فریدون در شاهنامه به نثر ساده

 

صحبت فریدون و سه پسرانش

 

فریدون پس از شنیدن سخنان پادشاه یمن، پسران خود را فراخواند و به آن‌ ها گفت: « زمان آن است که به یمن بروید و دختران پادشاه یمن را به همسری برگزینید. اما باید هشیار باشید و با زکاوت سخن بگویید. پادشاه یمن در اولین روز، جشن برپا خواهد کرد و سه دخترش را بر تخت خواهد نشاند. دختر کوچکتر در جلو، دختر بزرگتر در عقب، و دختر میانی در میان قرار خواهد گرفت. شما هم باید مطابق سن و جایگاهتان بنشینید؛ کوچکترین شما نزد دختر کوچکتر، بزرگترین نزد دختر بزرگتر، و میانه‌رو نزد دختر میانی. پادشاه از شما خواهد پرسید که کدام یک بزرگتر یا کوچکتر است و شما باید درست پاسخ دهید تا هوشمندی و دقتتان آشکار شود.»

 

پس از صحبت فریدون و سه پسرانش، شاهزادگان از حضور پدر خارج شدند، خود را آماده کردند و با لشکری بزرگ به راه افتادند. پادشاه یمن شاهزادگان ایران را در کاخی باشکوه اسکان داد و روز بعد، همان‌طور که فریدون پیش‌ بینی کرده بود، جشن بزرگی به پا شد و دختران شاه با آرایش و زیبایی در برابر شاهزادگان نشستند. شاه یمن امیدوار بود که شاهزادگان نتوانند دخترانش را از هم تشخیص دهند و به این بهانه از پیوند خودداری کند. اما پسران فریدون که از این اتفاق آگاه بودند، به درستی پاسخ دادند و دختران را همان‌ طور که پدرشان گفته بود، شناختند. شاه یمن شگفت‌زده شد و دانست که پسران گول نیرنگ را نخواهند خورد.

 

 

اگه علاقه داشتی میتونی به این مطلب هم سر بزنی: داستان اسطوره های ایرانی برای کودکان

 

 

افسون پادشاه یمن

 

در ادامه داستان فریدون و سه پسرانش در شاهنامه آمده، پادشاه یمن که نمی‌ توانست جدایی دخترانش را تحمل کند، تصمیم گرفت تا پسران فریدون را با افسون دیگری مورد آزمایش قرار دهد. وقتی سه پسر به خواب رفتند، پادشاه یمن از باغ خارج شد و افسون خود را بر روی آنان انجام داد. بادی سرد و سوزناک بلند شد و سرمای شدیدی باغ را فرا گرفت. شاهزادگان ایران که از پدر خود، فریدون، افسونگری را آموخته بودند، به سرعت از خواب بیدار شدند و با کمک نیروهایی که آموخته بودند، از سرما خود را نجات دادند.

 

روز بعد، پادشاه یمن که فکر می‌ کرد شاهزادگان را یخ‌ زده و بی‌جان خواهد یافت، با تعجب دید که آن‌ ها همچنان سالم و سرحال هستند و فهمید که دخترانش باید به همسری پسران فریدون درآیند. پسران به راه افتادند و هنگامی که به درگاه پدر بازگشتند، فریدون که خود نیز به فنون افسونگری آگاه بود، برای آنکه فرزندانش را آزمایش کند، خود را به شکل اژدهایی بزرگ و آتش‌افروز درآورد و راه آنان را بست.

 

فریدون و سه پسرانش

 

هر کدام از پسران به نوبت، با خردمندی و هوشیاری خود، توانستند از حمله اژدها در امان بمانند و شایستگی خود را ثابت کنند. اما ایرج از میان آنها، با شجاعتی بی‌نظیر به مقابله با اژدها برخاست و در این نبرد پیروز شد. فریدون، با این آزمایش، شجاع‌ ترین پسر خود را شناخت و تصمیم گرفت روم و سرزمین‌ های غربی را به سلم، که بزرگ‌ ترین برادر بود، بسپارد. ترکستان را به تور واگذار کرد و ایرانشهر را به ایرج، که از دیگر پسرانش برگزیده‌ تر بود، سپرد. به این صورت سلم و تور هر یک به سرزمین‌ های خود رفتند و ایرج بر تخت شاهی ایران نشست.

 

 

طمع برادران و قتل ایرج

 

با گذشت زمان و فاصله افتادن میان فریدون و سه پسرانش، رنجش و طمع نسبت به ایرج در دل دو برادر افزایش پیدا کرد. سال‌ ها گذشت و فریدون به دوران پیری رسید. سلم و تور، نامه‌ ای به پدر نوشتند و در آن از تصمیم او برای بخشیدن ایرانشهر با همه گنجینه‌ هایش به ایرج و تبعید خودشان به خاور و باختر شکایت کردند. در نامه از فریدون خواستند که یا تاج شاهی را از ایرج بگیرد و او را مانند آن‌ ها به گوشه‌ ای بفرستد، یا آماده نبرد شود.

 

فریدون پس از شنیدن پیام و آگاهی از کینه و ناسپاسی سلم و تور، بسیار خشمگین شد. او ایرج را فراخواند و گفت: «برادرانت مهر تو را از دل بیرون کرده و در پی کینه‌ جویی‌ اند.» ایرج با شنیدن این خبر، تصمیم گرفت با چند نفر از یاران خود به سوی برادران برود تا شاید مهر و محبت آنان را بازگرداند. اما تور که سر جنگ داشت، از آشتی‌ جویی و مهربانی ایرج به خشمگین شد و نهایتا، بر ایرج حمله‌ ور و با کرسی زرینی که بر آن نشسته بود، بر سر او کوبید.

 

ایرج که متوجه نیت شوم برادرش شده بود، فرصت واکنش نیافت و تور خنجری زهرآگین بیرون کشید و بر ایرج ضربه زد. سپس سر ایرج را از تن جدا کرد و دستور داد تا آن را برای فریدون بفرستند.

 

 

انتقام فریدون

فریدون وقتی از مرگ پسر محبوبش آگاه شد، بسیار غمگین و خشمگین شد. او قسم خورد که انتقام ایرج را بگیرد. اما با گذشت زمان و با وساطت بزرگان، فریدون خود به انتقام‌ جویی مستقیم نپرداخت. او این وظیفه را به منوچهر، نوه ایرج که از نسل او بود، سپرد. منوچهر در آینده به عنوان پادشاه ایران بر تخت نشست و در نبردی بزرگ، سلم و تور را شکست داد و انتقام ایرج را گرفت. به این ترتیب داستان فریدون و سه پسرانش پایان یافت.

 

 

پریسا سعادت وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *