3 نمونه از داستان های کوتاه شاهنامه به صورت خلاصه و روان

داستان های کوتاه از شاهنامه

شاید شما هم علاقه داشته باشید قصه های شاهنامه را بدون کلمات سنگین و جمله بندی های دشوار مطالعه کنید و تنها از داستان دلاوری هایی که در آن شرح داده شده لذت ببرید. در این مطلب با ما همراه باشید سه نمونه از داستان های کوتاه شاهنامه را به زبانی ساده و کوتاه بخوانیم.

 

داستان های کوتاه شاهنامه به صورت خلاصه و روان

شاهنامه فردوسی سرشار از داستان هایی است که هم افسانه ای و خیال انگیزند، هم عاشقانه و هم حماسی. بعضی از این روایت ها مانند هفت خوان رستم با موجودات افسانه ای و کنش های قهرمانی همراه اند، برخی دیگر همچون زال و رودابه یا داستان بیژن و منیژه رنگ و بویی عاشقانه دارند. اما آنچه همه این داستان های کوتاه از شاهنامه را به هم پیوند می دهد، پیام های انسانی و ارزش های فرهنگی ست که در دل آن ها نهفته است. این داستان ها، بخش جدانشدنی از فرهنگ ایرانی اند و انتقال آن ها به نسل های بعد، هم یک ضرورت ادبی است و هم گامی مهم در حفظ فرهنگ ایران.

 

اگه علاقه داشتی میتونی به این مطلب هم سر بزنی: داستان زال و رودابه

 

داستان نبرد رستم و اکوان دیو

نمونه ای از داستان های کوتاه شاهنامه می توان به داستان نبرد رستم و اکوان دیو اشاره کرد. در زمان پادشاهی کیخسرو، اکوان دیو که موجودی پلید و نیرنگ باز بود به سرزمین ایران تاخت. زمین ها را نابود و مردم را به وحشت می انداخت. چوپانان که دیگر راهی برای نجات نداشتند، وحشت زده به دربار کیخسرو رفتند و از او کمک خواستند.

 

داستان نبرد رستم و اکوان دیو به زبان ساده

داستان نبرد رستم و اکوان دیو- داستان های کوتاه شاهنامه

 

پس کیخسرو تصمیم گرفت برای نجات مردم، از بزرگ ترین پهلوان ایران یعنی رستم کمک بخواهد. رستم آماده نبرد شد و به راه افتاد تا این موجود عجیب نیرنگ باز را شکار کند. او سه روز به دنبال موجودی که باعث ترس و وحشت مردم شده بود گشت تا اینکه در روز چهارم، هیبتی زشت و اهریمنی دید که بی درنگ شبیه به شکاری معمولی نبود. پس رستم کمند کیانی خود را آماده کرد و خواست سر دیو را در دام بیندازد. اما همین که کمند را انداخت، اکوان دیو به سرعت ناپدید شد.

 

رستم سه روز و سه شب در دشت تاخت اما موفق نشد اکوان دیو را پیدا کند. پس در کنار چشمه ای زلال به خواب رفت. در این زمان اکوان دیو از فرصت استفاده کرد و به او نزدیک شد. دیو زمین را شکافت، رستم را از خاک جدا کرد و به آسمان برد! وقتی پهلوان بیدار شد، خود را در دستان دیو دید. اکوان دیو که از نیرنگ خود شاد بود، از رستم پرسید « تو را یا بر کوه بیفکنم یا به دریا؟ »

 

اگه به تهیه کتاب گزیده هایی از شاهنامه فردوسی علاقه داری، میتونی از طریق همین لینک اقدام کنی

 

رستم متوجه نیرنگ دیو شد و با خرمندی فکر کرد: « اگر بگویم مرا به دریا بینداز، او مرا بر کوه خواهد افکند، و اگر بگویم به کوه بیفکن، مرا در دریا رها خواهد کرد.» پس از دیو خواست او را به کوه بیندازد. اکوان دیو، برعکس عمل کرد و رستم را به دریا انداخت. به این ترتیب، رستم از نیرنگ اکوان دیو جان سالم به در برد و آماده شد تا بار دیگر به نبرد با این دیو اهریمنی بپردازد. پس به او حمله برد و با ضربه ای سفت و سخت به سر اکوان دیو کوبید و او را از پا درآورد.

 

داستان فریدون و ضحاک ماردوش

نمونه دیگری از داستان های کوتاه شاهنامه، داستان تولد فریدون در شاهنامه است. در زمان پادشاهی ضحاک ماردوش، که دوره تلخ و سیاهی برای ایران زمین بود، شبی ضحاک در خواب دید که جوان پهلوانی با گرزی که به شکل سر یک گاو است به سر او میکوبد و او را از تخت شاهی به زیر می کشد. ضحاک بلافاصله دستور داد فرزندان پسر از نشل جمشید را در تمام ایران سر به نیست کنند. اما از این میان، فرانک که باردار بود توانست فرار کند و خود را به مرغزاری برساند و در آنجا پسر نوزاد خود یعنی فریدون را دور از چشم سپاهیان ضحاک بزرگ کند.

 

فریدون- داستان فریدون و سه پسرانش

فریدون- داستان فریدون و ضحاک

 

در این سال ها، گاوی خردمند و افسانه ای به نام گاو برمایه در بزرگ کردن فریدون به فرانک کمک می کند.  پس از گذشت چند سال و رسیدن فریدون به جوانی، افراد سپاه ضحاک به این مرغزار حمله می کنند و همه جا را به آتش می کشند. در این حمله، فریدون می تواند جان سالم به در ببرد اما گاو برمایه که برای این پهلوان در حکم دایه بود، کشته می شود. فریدون حقیقت زندگی اش را از مادر می پرسد. پس از اینکه متوجه می شود ضحاک علاوه بر گاو برمایه، باعث کشته شدن پدرش، آبتین، هم شده، تصمیم به انتقام می گیرد.

پس خود را آماده می کند و از مردم ستم دیده ایران، لشکری نیرومند می سازد.

 

در این راه، کاوه آهنگر هم همراه با درفش کاویانی به او می پیوندد و همگی برای شکست دادن ضحاک، متحد می شوند. فریدون دستور می دهد تا گرزی برای او بسازند که به شکل سر گاو باشد تا یاد گاو برمایه زنده بماند. فریدون و سپاهیانش در نبردی با سپاه ضحاک موفق می شود تا او را شکست دهد و ضحاک را در کوه دماوند به بند بکشد و مردمان ایران را از سیاهی و ناامیدی نجات دهد.

 

داستان زال و سیمرغ

داستان زال و سیمرغ نمونه دیگری از داستان های کوتاه شاهنامه است. سام، پهلوان بزرگ زابل، پس از مدت ها بچه دار می شود اما این نوزاد، پسری است با موهای تماما سفید. سام که از دیدن این کودک شرمنده شده، دستور می دهد تا او را در دل کوه های البرز رها کنند. در همین زمان سیمرغ، پرنده دانا و افسانه ای در حماسه شاهنامه، که برای پیدا کردن غذا به پرواز درآمده بود؛ زال را می بیند.

 

سیمرغ، زال را به لانه خود می برد اما مهری که از این بچه به دلش نشسته باعث می شود که نتواند به او آسیبی برساند. در عوض تصمیم می گیرد او را مثل یکی از فرزندانش بزرگ کند و به او درس زندگی، خردمندی و پهلوانی بدهد. سال ها می گذرد و در این مدت سام آرام و قرار ندارد. او که از رها کردن پسرش پشیمان شده، شبی کابوس می بیند. خواب گذاران و موبدان کابوس او را اینگونه تعبیر می کنند که پسر او زنده است و در دل کوه های البرز توسط سیمرغ بزرگ شده. پس سام تصمیم می گیرد راهی البرز شود تا فرزندش را پیدا کند.

 

📚🌟اگر از این داستان لذت بردی و دوست داری اون رو به‌ صورت خلاصه، روان و تصویری بخونی، یه فایل PDF مخصوص برات آماده کردیم!

این فایل مصور ۲۱ صفحه‌ای، هم روایت نثری ساده داستان زال و سیمرغ رو داره، هم ابیات اصلی شاهنامه رو با معنی آورده و برای کودک و نوجوان و حتی افرادی که تازه می‌خوان با شاهنامه آشنا شن یه تجربه جذابه.

 

 

سام که مدت ها در راه بوده، خسته شده و دست به دعا برمیدارد. او با گریه از پروردگار طلب بخشش می کند و راه و نشانی برای رسیدن به پسرش درخواست می کند. سیمرغ که در آن نزدیکی بود، صحبت های سام را می شوند. پس به نزد زال می رود و خبر می دهد که پدرش به دنبال او می گردد و پشیمان است. سیمرغ سه پر از بال های خود به زال می دهد تا هر زمان که کمک خواست، آن ها را بسوزاند و سیمرغ به یاری اش برود. سپس زال را نزد سام می برد و پدر و پسر پس از سال ها به یکدیگر بر می گردند.

 

تیم نویسندگان وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × سه =