رمان نورا وبستر، داستان زنی که میان رویاهایش رها میشود

رمان نورا وبستر نوشته کالم تویبین با داستان سرایی ماهرانه نویسنده و ترجمه موفق الهام سلمانی فروغی داستانی دارد که نمیشود قاطعانه گفت با دلخوشی و آسودگی از ابتدا تا پایان، خواننده را با خود همراه میکند.
البته نویسنده در هیچ نقطهای اجازه نخواهد داد دست روی نقطهای بگذارید و بگویید اینجا از شدت ضعف توی ذوق میزند، اما بخشهای زیادی دارد که در آنها داستان را میشد جور دیگری جلو برد که باعث این نشود در انتهای خواندن رمان احساس آسودگی یا آرامش خواننده متزلزل باشد و شاید حتی بتواند با خودش بگوید آیا اینجا واقعا نقطه پایان داستان است یا نویسنده نتوانسته خود را راضی کند و دست این قهرمان طبقه معمولی جامعه را باز بگذارد تا شاید بعد از مرگ همسرش، اگر روی خوشی را میبیند، خواننده را نیز با خودش همراه کند.
آنچه خواهید خواند
نگاهی اجمالی به داستان رمان نورا وبستر
روایت با مرگ همسر نورا، موریس وبستر آغاز میشود. بخشهای اولیه کتاب فوقالعادهاند. تجربه نورا از قرار گرفتن در جامعهای که حالا آنجا تنها مانده است چنان قوی تصویر شده است که هر خوانندهای را یاد زمانی میاندازد که یکباره تنها در جامعهای میافتد که او را به واسطه همسر و خانوادهاش تعریف کردهاند. نورا در همان بخشهای ابتدایی، کوشکی را که تعطیلاتش را با خانواده در آنجا میگذرانده برای فروش میگذارد و انگار که این نقطه آغاز ترک او از این جامعه که تنهایی از پس جا شدن در آن برنمیآید است.
نورا در ادامه داستان به خاطر نیاز مالی که با وجود فروختن کوشک و تقبل بخش هایی از هزینه های بچه ها به واسطه خواهرش هنوز سر جایش است، مجبور میشود سر کاری برگردد که در جوانی و پیش از ازدواج در آنجا مشغول کار بود.

ترجمه رمان نورا وبستر
شخصیت های متزلزل که در پی بهبود وضعیت خود نمی روند
داستان رمان نورا وبستر، در شهر کوچکی در نزدیکیهای دوبلین میگذرد و روابط در این شهر محدود هستند. نورا دو دختر دارد که مشغول تحصیل خارج از شهر هستند و دو پسر که پیش نورا میمانند. یکی از پسران، دانل، بعد از مرگ پدرش و طی تجربه تنها ماندن در خانه عمهی نورا، عمه جوزی، در دوره بیماری موریس دچار لکنت شده است که تا پایان داستان هم باقی میماند. کانر، برادر کوچکتر، میشود گفت که تا حدی نادیده گرفته میشود و تا انتها برای جلب تایید برادرش و ادای او را در آوردن، غرق در اضطراب و نگرانی باقی میماند.
انتخاب نویسنده است که هر شخصیت را به چه سمت و سویی پیش ببرد اما جدا از سرنوشت شخصیت ها، لحن نویسنده در توصیف خانواده گیبنی که تنها کسانی هستند که به نورا کار دادند و کمکش کردند و حتی با وجود پیوستن او به این احزاب معترض باز هم هوایش را داشتند هم شاید آزارنده ترین وجه رمان باشد، حداقل برای بعضی مخاطبان.
داستان سرایی ماهرانه و مجذوب کردن خواننده
رمان نورا وبستر، در بخشهایی که شاید روایت میتوانست خسته کننده شود همیشه برگ برنده هایی رو میکند که خواننده را بار دیگر مجذوب قصه میکند. یکی از درخشان ترین این برگ برنده ها زمانی رو میشود که نورا در تنها باری که از خانه خارج میشود و جایی جز سر کار میرود، آن هم باز از روی تعارف، با فلیس آشنا میشود و در شب نشینی در موقعیت مضحکی با او آوازی میخواند و فلیس او را با شخصی به نام لوری آشنا میکند که به او درس آواز دهد.
مادر نورا خواننده گروه کر بوده است و خودش هم در جوانی کمی آواز میخوانده اما هیچ موقع برایش جدی نشده و تا پایان داستان هم می شود بگوییم که جدی نمیشود و این همان بخشی است که خوانندگانی که بیشتر به وجه هنری آثار روی خوش نشان میدهند تا بازنمایی اجتماعی آنها را ممکن است شاکی کند.
از لحظه شروع این بخش از زندگی نورا آتش امیدی در دل خواننده روشن میشود که این میتواند همان نقطه نجات نورا باشد. به خصوص که در روایت متبحرانه نویسنده خاطراتی گنجانده شده که مسخره کردن موریس و عدم علاقه او به موسیقی جدی را شامل میشود.
اما روایت گم میشود یا بهتر است بگوییم خود را در تظاهرات صنف کارگران شرکتی که نورا در آن کار میکند با رهبری راننده کامیونی که قرار است دوست داشتنی باشد گم میکند و تصمیم میگیرد به جای روشن نگه داشتن این آتش امید در زندگی نورا و دل خواننده به مبارزه معترضان دوبلینی بپردازد و بی مورد دختر نورا را یکی از آن ها کند تا این بند از داستان خارج نشود و تا پایان باقی بماند.
اگه به تهیه رمان نورا وبستر علاقه داری، میتونی از طریق همین لینک اقدام کنی
چراغ گازی که مانند زندگی نورا رها میشود
در صحنهای درخشان، نورا و پسران به تماشای فیلم چراغ گاز (Gaslight) با بازی اینگرید برگمان مینشینند. نورا پیش از این هرگز به تماشای فیلم جدی با پسرانش ننشسته و این تجربه همه را به فکر فقدانی که از سر گذراندهاند میبرد. در بخش های نهایی رمان تجربه مشابهی برای نورا رقم میخورد و نورا تحت تاثیر مسکن های قوی و یک هفته بیخوابی، موریس را در طبقه بالا بعد از این که صدای جا به جا شدن اثاثیه را میشنود، میبیند.
موریس نجواهایی میکند و نورا را برای آینده کانر نگران میکند و به او میگوید که یک نفر را فراموش کرده است. این مواجهه همینجا روی هوا میماند و به خیال نورا و تنها خیال نورا تقلیل پیدا میکند و تا پایان هم دیگر به آن اشاره نمیشود.
شاید بد نبود نویسنده که نورا و آتش امید زندگیاش را در کریسمس سه سال بعد به نابودی میکشاند این بخش را هم رها میکرد و حسرت داستانی که خوانندهی هنردوست میتوانست بشنود را دوباره به او یادآور نمیشد.
در تعطیلات کریسمس یادشده، نورا درسهای خوانندگیاش را کنار میگذارد و به جایش به بچهداری و در ادامه رنگ کردن خانه و تعمیر شومینه و… میپردازد. اگر این کریسمس نبود شاید پایان خوش تصویرنشده داستان پذیرفتنیتر بود اما دعوت گروه کر از نورا در پایان داستان درست بعد از این که بالاخره لباس ها و وسایل موریس را دور میاندازد خواننده را در بهت به معنای منفی آن رها می کند و جای خالی روایت این بخش که شاید تسلایی برای خواننده میبود نیز وضعیت را بدتر میکند.
اگه علاقه داشتی میتونی به این مطلب هم سر بزنی: نگاهی به رمان مادام بوواری، نبردی محکوم به شکست
سخن پایانی و بخش های دوست داشتنی کتاب
رمان نورا وبستر، بخشهای درخشان زیادی دارد. مواجهه نورا با تصویر یا روح مادرش که شاید قرار است شخصی خودخواه یا دوست نداشتنی باشد در بخشهای مختلف داستان یکی از آن هاست. اگر نورا خود را انتخاب میکرد و رویایش، که حالا دیگر مطمئن نیستم واقعا رویایش بوده باشد، را پیش میگرفت آیا مثل مادرش میشد و حالا از او بهتر است؟ نمیدانم.
یکی دیگر از این بخشها، مواجهه او با جامعه است. خجالتی بودنش، این که لزوما درباره هیچ چیز نظر قاطعی ندارد و به خاطر جا شدن در کارخانهای که در آن کار میکند عضو حزب معترض میشود و خیلی بخش های دیگر زیبا تصویر میشوند و تاثیر خود را دارند اما به واسطه اینکه به سمت و سوی متفاوتی پیش نمیروند، نورا را از قهرمان واحد این داستان بودن تهی میکنند که نمیدانم شاید اصلا مقصود نویسنده همین بوده که قهرمان خیلی هم بهتر از باقی جامعه (یا اعضای حزب) نشود.
در انتها باید اذعان کرد که رمان نورا وبستر، که نامش به درستی انتخاب شده، از آن رو که تا انتهای داستان نورا فامیلی همسرش و شاید باری که این فامیلی با خود دارد را حفظ میکند، داستانگویی فوقالعادهای دارد و با شخصیتهای دوست داشتنیاش مثل دانل، کانر و عمه جوزی تجربهای دلنشین برای خواننده باقی خواهد گذاشت. شاید اگر نورا مانند الیزابت گیبنی (خواهر صاحب کار نورا) یا ادوارد هیت سیاستمدار دنبال شریک دیگری برای زندگیاش میگشت، که در هیچ جایی از روایت احتمالش هم مطرح نشده است، از وجه قدسیاش حداقل به عنوان قهرمان طبقه کارگر، کم میشد و همان بهتر که وبستر باقی ماند و در دل همه نشست.
نمیشود خیال نکرد که ایکاش در شخصیت نورا وجههایی فراتر از یک شخصیت معمولی در پایان داستان، حتی اگر نمیخواست تمرین آوازش را بکند، آشکار میشد تا نجاتش و کنار آمدنش با مرگ موریس پذیرفتنیتر شود. گرچه نمیشود حکمی کلی داد. شاید واقعا از نظر بسیاری، عضو گروه کر کوچک شهری دورافتاده شدن و مقدس و مبادی آدابی مثل نداشتن نظری قاطع درباره هیچ موضوعی، پایانی درخشانتر باشد از اینکه نورا مانند زن خوانندهای شود که تصویرش روی یکی از صفحههایی است که نورا دیوانهوار به آن گوش میدهد و به تصویرش خیره میشود و حسرت زندگی مانند او را میخورد.