خلاصه داستان رستم و شغاد به نثر روان؛ داستان نیرنگ برادر و مرگ رستم

همه ی ما درباره ی پهلوان معروف داستان های شاهنامه، یعنی رستم، شنیده ایم. اما آیا تا به حال داستان مرگ رستم را خوانده اید؟ جالب است بدانید که رستم در جریان یک توطئه، که توسط شغاد، برادر ناتنی اش طراحی شده بود، به قتل می رسد. اما این نقشه چطور شکل می گیرد؟ چه کسانی در زمان مرگ رستم همراه او بودند؟
در ادامه با ما همراه باشید تا خلاصه ی داستان رستم و شغاد به نثر روان را بخوانیم.
آنچه خواهید خواند
تحلیل و بررسی تاثیرات فرهنگی داستان رستم و شغاد
داستان رستم و شغاد از مهم ترین بخش های شاهنامه است که نه تنها پایان تراژیک زندگی بزرگ ترین پهلوان ایران را روایت می کند، بلکه مخاطب را درباره مفاهیمی مثل سرنوشت، خیانت خانوادگی و عدالت در فرهنگ ایرانی به تفکر وا می دارد. این روایت، برخلاف بسیاری از داستان های حماسی که بر پیروزی قهرمان تاکید دارند، پایانی تلخ را به تصویر می کشد که در آن خیانت، نه از سوی دشمنان و بیگانگان، بلکه از درون خانواده صورت می گیرد. این مسئله از نظر فرهنگی بازتاب دهنده دیدگاه مردم ایران درباره وفاداری و نقش تقدیر در سرنوشت قهرمانان است. تقدیری که حتی بزرگ ترین جنگجویان نیز از آن گریزی ندارند.
علاوه بر این، داستان رستم و شغاد نشان دهنده نگاه ایرانیان به عدالت است. در این روایت، هرچند رستم قربانی توطئه ای ناجوانمردانه می شود، اما پیش از مرگ موفق می شود انتقام خود را از خیانتکار بگیرد و شغاد را به همان سرنوشتی دچار کند که برای او رقم زده. این تقابل میان خیانت و عدالت، بازتاب باور مردم ایران به تقاص و مکافات عمل است که در بسیاری از متون ادبی و باورهای سنتی ایران دیده می شود. داستان رستم و شغاد نه تنها پایان یک قهرمان، بلکه نقطه عطفی در ادبیات حماسی ایران است که نشان می دهد حتی نیرومندترین افراد نیز در برابر سرنوشت و خیانت قدرتی ندارند.
اگه علاقه داشتی میتونی به این مطلب هم سر بزنی: داستان رستم و سهراب از شاهنامه به زبان ساده
زاده شدن شغاد و پیشگویی ستاره شناسان
پیش از پرداختن به داستان رستم و شغاد، ابتدا باید کمی با داستان شغاد آشنا شویم. در سرای زال، فرمانروای زابلستان، کنیزی زیبارو زندگی می کرد که نوازندگی و سخن وری اش زبانزد بود. روزی سرنوشت او را در مسیری تازه قرار داد و کودکی از او زاده شد که نامش را شغاد نهادند. اما این تولد برای زال، پدر خردمند و دوراندیش، شادی به همراه نداشت. چون ستاره شناسان پیشگویی کردند که این کودک روزی نژاد سام و خاندان زال را به نابودی خواهد کشاند!
زال، که در برابر چرخش بی رحمانه سرنوشت ناتوان مانده بود، تصمیم گرفت فرزندش را از زابل دور کند. پس از گذشت دوران کودکی، شغاد را به شاه کابل سپرد تا در دربار او پرورش یابد و از سرنوشت خاندانش دور بماند. شاه کابل، که شغاد را خوش سیما و زیرک می یافت، او را عزیز داشت و دختر خود را به همسری او درآورد. اما دست سرنوشت به آرامی درحال رقم زدن فاجعه ای بود که سال ها بعد زابل و سیستان را در غمی عظیم فرو می برد.
اگه به تهیه کتاب های ادبیات کهن ایران علاقه داری، میتونی از طریق این لینک اقدام کنی
نیرنگ شاه کابل و کین خواهی رستم
پس از گذشت سال ها، شغاد در دربار کابل به مقام و منزلتی والا رسید. اما وقتی ماموران رستم طبق رسم همیشگی برای دریافت خراج سالانه از کابل آمدند، شغاد که خود را داماد شاه می دانست، از این کار سخت برآشفت و آن را بی احترامی به جایگاه خود خواند. او در دل از برادرش کینه به دل گرفت و در اندیشه انتقام فرو رفت. شغاد نزد شاه کابل رفت و با نیرنگی هوشمندانه او را با خود هم داستان کرد. شاه که از رستم هراس داشت، ابتدا مردد بود، اما شغاد طرحی را پیش پای او گذاشت که از هر جنگی بی دردسرتر بود: به دام انداختن رستم.

نگارگری مربوط به داستان رستم و شغاد به نثر روان
در داستان رستم و شغاد در شاهنامه، نقشه ای طراحی شد که به این شکل بود: شاه کابل باید جشنی بزرگ برپا کند و در میانه مهمانی، با شغاد بدرفتاری کند. سپس شغاد با ناراحتی از دربار خارج شود و خود را به زابل برساند تا از ظلم شاه کابل نزد زال و رستم گله کند. با این ترفند، رستم بی درنگ برای حمایت از برادرش راهی کابل می شد. شاه کابل فریب این نیرنگ را خورد و جشن را ترتیب داد. مطابق نقشه، شغاد نیز پس از نمایش خشم و ناراحتی، رهسپار زابل شد تا برادر را به میدان بکشاند.
رستم، که همیشه طرفدار عدالت بود، سخنان شغاد باور کرد. او با سپاهی از پهلوانان زابلی به سوی کابل تاخت، غافل از آنکه تقدیر در کمینش نشسته بود.
⇐ خلاصه داستان های شاهنامه به نثر ساده
به چاه افتادن رستم و رخش
شاه کابل که خود را در برابر خشم رستم ناتوان می دید، ظاهرا پشیمان شد و برای دلجویی از رستم به استقبالش رفت. او با چشمانی گریان از کارهای گذشته ابراز پشیمانی کرد. رستم که به مردانگی و بخشش شهرت داشت ، از خونخواهی گذشت. اما این صلح ظاهری چیزی جز مقدمه ی یک خیانت تلخ نبود.
شاه کابل رستم را به شکارگاهی سرسبز دعوت کرد، جایی که پیش از این، به دستور شغاد، چاه هایی عمیق و مرگبار در آن کنده شده بود. چاه هایی که درونشان را از نیزه و تیغ های تیز پر کرده بودند و سطحشان را با شاخه و برگ پوشانده بودند تا هیچ کس از آن ها آگاه نشود.
اگه به تهیه کتاب گزیده هایی از شاهنامه فردوسی علاقه داری، میتونی از طریق همین لینک اقدام کنی
هنگامی که رستم همراه برادر دیگرش، زواره، و اسب باوفایش، رخش، وارد شکارگاه شد، رخش بوی مرگ را حس کرد! حیوان سم بر زمین کوبید، سرکشی کرد و از پیشروی بازایستاد. اما رستم که چیزی جز زمین سرسبز پیش رویش نمی دید، رخش را با تازیانه ای به پیش راند. لحظه ای بعد، خاک زیر پای رخش فرو ریخت و هر دو درون یکی از چاه های مرگبار افتادند. تیغ های بران بدنشان را دریدند و پهلوان شکست ناپذیر شاهنامه، درون دام ناجوانمردانه ای که از سوی برادرش گسترده شده بود، گرفتار شد.

مرگ رستم در داستان رستم و شغاد شاهنامه
سرانجام داستان رستم و شغاد و مرگ رستم
رستم که در میان نیزه ها و تیغ ها گرفتار شده بود، به حقیقت تلخی پی برد: برادر ناتنی اش، شغاد، همان گونه که ستاره شناسان پیش بینی کرده بودند، او را به کام مرگ کشانده بود. اما رستم، حتی در واپسین لحظات زندگی، پهلوانی و تدبیر خود را از یاد نبرد. او رو به شغاد کرد و گفت: «اکنون که کار من به پایان رسیده، بگذار کمانی و دو تیر در کنارم بگذاری تا اگر در این حال، درنده ای بر من تاخت، بتوانم از خود دفاع کنم.» شغاد که خیال می کرد برادرش دیگر هیچ توانی ندارد، با خیال راحت کمان را در کنارش گذاشت.
اما همین اشتباه کافی بود تا رستم برای آخرین بار دست به تیر و کمان ببرد. رستم که در مرز میان مرگ و زندگی بود، با آخرین رمق خود تیر را در چله کمان گذاشت و آن را با قدرت کشید. اما هدف او حیوانی درنده نبود بلکه درختی که شغاد پشت آن پنهان شده بود، نشانه رفت. تیر چنان نیرومند بود که درخت و شغاد را به هم دوخت! بدین صورت، پیش از آنکه مرگ، رستم را به دام بکشد، انتقام خیانت را از برادر گرفت و داستان رستم و شغاد به پایان رسید.
یک نظر
رستم هم کم حیله به کار نبسته انگار!!