داستان حماسی نبرد رستم و اکوان دیو در شاهنامه

داستان نبرد رستم و اکوان دیو

در میان داستان های شاهنامه، نبرد رستم و اکوان دیو یکی از معروف ترین ماجراهاست. اکوان دیو، موجودی اهریمنی و نیرنگ باز، با ویران کردن چراگاه های ایران، کیخسرو و مردمان را به وحشت می اندازد و تنها امید برای نجات، پهلوان نامدار ایران، رستم است. در این مطلب به شرح کامل داستان نبرد رستم و اکوان دیو به زبان ساده می پردازیم.

 

جایگاه اکوان دیو در شاهنامه

اکوان دیو در شاهنامه از دیوهای قدرتمند و اهریمنی به شمار می رود که دشمن پهلوانان ایرانی محسوب می شود. او موجودی فریبکار است که در مسیر پهلوانان ایرانی سد ایجاد می کند. در داستان نبرد رستم و اکوان دیو در شاهنامه، این دیو با ویران کردن چراگاه های ایران و نابود کردن دام ها، مردم را به وحشت می اندازد و خسارتی بزرگ به سرزمین وارد می کند.

 

با این حال، نقش اکوان دیو در شاهنامه محدود به داستان نبرد با رستم است و برخلاف دیوانی مانند دیو سپید، که جایگاه مهم تری دارند، اکوان بیشتر به عنوان یک دشمن مکار و نیرنگ باز ظاهر می شود. اما درنهایت، همانند دیگر نیروهای اهریمنی، در برابر دانش و قدرت رستم شکست می خورد و از بین می رود.

 

معنی اکوان دیو

برخی پژوهشگران بر این باورند که اکوان از واژه ای اوستایی یا پهلوی گرفته شده و می تواند به معنای “دورویی” یا “نیرنگ باز” باشد، که با شخصیت حیله گر اکوان دیو در شاهنامه همخوانی دارد.

دیو در ادبیات حماسی و اساطیری ایران به موجودات اهریمنی، نماد شرارت و دشمنان ایران زمین اطلاق می شود. در اوستا، دَئِوَ به موجودات خبیثی گفته می شود که در برابر ایزدان نیک قرار دارند. در شاهنامه، دیوان اغلب دشمنان پهلوانان ایرانی و نماینده ی تاریکی، جهل، نیرنگ و آشوب هستند. بنابراین، اکوان دیو را می توان به معنای دیو نیرنگ باز تعبیر کرد، که دقیقا با ویژگی های او در داستان شاهنامه، یعنی حیله گر بودن و فریبکاری تطابق دارد.

 

اگه علاقه داشتی میتونی به این لینک هم سر بزنی: داستان رستم و سهراب از شاهنامه به زبان ساده

 

خلاصه نبرد رستم و اکوان دیو به زبان ساده

در روزگار پادشاهی کیخسرو، سرزمین ایران بار دیگر با خطری تازه رو به رو شد. اکوان دیو، موجودی پلید و نیرنگ باز، از دشت و بیابان های دوردست برخاست و به سرزمین ایران تاخت. او در قالب یک گورخر، چراگاه های سرسبز ایران را به ویرانی کشید، دام ها را تلف کرد و مردم را به وحشت انداخت. چوپانان که دیگر راهی برای نجات نداشتند، درمانده و وحشت زده به دربار کیخسرو رفتند و از او کمک خواستند.

 

داستان نبرد رستم و اکوان دیو به زبان ساده

داستان نبرد رستم و اکوان دیو به زبان ساده

 

چوپانی از میان مردمی که از دشت به دربار شاه آمده بودند، خبر داد: در میان گله ام گوری دیده ام که به شیر خشمگینی می ماند که از بند رها شده است! رنگش همچون خورشید درخشان است، گویی آسمان او را با آب زلال شسته است. خطی سیاه از یال تا دُمش کشیده شده، پاهایی تنومند دارد که همچون گرزهای استوار به زمین می کوبد، و همچون شیری خشمگین، یال اسبان را با خروش خود از هم می پاشد.

 

شاه، پس از شنیدن این سخنان، دریافت که این موجود یک گورخر معمولی نیست زیرا هیچ گوری با نیروی خود نمی تواند بر اسبان پیروز شود. پس کیخسرو که می دانست هیچ کس جز رستم توانایی مقابله با اکوان دیو را ندارد، بی درنگ پیکی را به زابل فرستاد و از رستم خواست که برای به بند کشیدن این دیو خطرناک راهی شود.

 

اگه علاقه داشتی میتونی به این لینک هم سر بزنی: خلاصه داستان نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه

 

راهی شدن رستم به سوی اکوان دیو

رستم شمشیر بر کمر راهی شد تا این شکار عجیب را بیابد. او به دشتی رسید که چوپان در آن گله داشت و گور آزادانه در آن می چرخید. سه روز به دنبال موجودی که باعث ایجاد وحشت شده بود در دشت و سبزه زار گشت و به دقت ردپای آن را دنبال کرد. در روز چهارم، رستم متوجه موجودی شد که با وجود درخشندگی و طلایی رنگ بودن، چهره ای زشت و اهریمنی دارد. بی درنگ، رخش را به سوی او تاخت. اما همین که به آن نزدیک شد، دریافت که نباید با تیغ آن را از بین ببرد.

با خود گفت: «این شکار را نباید کشت؛ بلکه باید با کمند آن را زنده بگیرم و نزد شاه ببرم.» پس آماده شد تا با  کمند خود، این شکار عجیب را به دام اندازد.

 

اگه به تهیه کتاب گزیده هایی از شاهنامه فردوسی علاقه داری میتونی از طریق همین لینک اقدام کنی

 

نیرنگ اکوان دیو

در ادامه داستان نبرد رستم و اکوان دیو آمده که رستم کمند کیانی خود را آماده کرد و خواست سر دیو را در دام بیندازد. اما همین که کمند را انداخت، اکوان دیو به سرعت ناپدید شد. رستم فهمید که این یک شکار معمولی نیست و با موجودی اهریمنی رو به رو شده است. چاره ی کار زور نبود، بلکه باید با تدبیر عمل می کرد. پس شمشیر خود را آماده کرد تا او را از پای درآورد. اما دیو ناپدید شد و رستم، خسته از نبرد، سه روز و سه شب در دشت تاخت تا به چشمه ای زلال رسید.

 

او که گرسنه و تشنه بود، ابتدا رخش را آب داد و سپس خود از آب گوارا نوشید. پس از آن، برای استراحت از اسب پیاده شد، زین را برداشت، کمند را به بازو بست و بر زمین خوابید. اما اکوان دیو که از دور مراقب او بود، در این لحظه ی غفلت فرصت یافت و به او نزدیک شد. دیو زمین را شکافت، رستم را از خاک جدا کرد و به آسمان برد! وقتی پهلوان بیدار شد، خود را در دستان دیو دید. اکوان خنده ای شیطانی کرد و گفت: «یکی از دو سرنوشت را انتخاب کن! تو را یا بر کوه بیفکنم یا به دریا؟»

 

اکوان دیو در داستان نبرد رستم و اکوان دیو

اکوان دیو در داستان نبرد رستم و اکوان دیو

 

رستم، که خردمند و هوشیار بود، متوجه نیرنگ دیو شد. با خود گفت:« اگر بگویم مرا به دریا بینداز، او مرا بر کوه خواهد افکند، و اگر بگویم به کوه بیفکن، مرا در دریا رها خواهد کرد.» پس با زیرکی پاسخ داد: « مرا بر کوه بینداز، تا شیران و ببران، زور بازوی یک پهلوان را ببینند! » اکوان، که همیشه برخلاف خواسته ی قربانیانش عمل می کرد، او را از آسمان به دریا افکند.

 

اما همین که رستم به آب رسید، به سرعت شمشیر خود را بیرون کشید و آماده ی نبرد شد. ماهیان دریا که می خواستند او را ببلعند، از تیغ تیز او هراسان شدند و عقب نشستند. رستم با قدرت بازوانش، از آب بیرون آمد و خود را به خشکی رساند بی آنکه آسیبی ببیند. بدین ترتیب، رستم با خرد و شجاعت خود، از نیرنگ اکوان دیو جان سالم به در برد و آماده شد تا بار دیگر به نبرد با این دیو اهریمنی بپردازد.

 

اگه به تهیه کتاب گزیده هایی از شاهنامه فردوسی علاقه داری میتونی از طریق همین لینک اقدام کنی

 

سرانجام نبرد رستم و اکوان دیو

در ادامه داستان نبرد رستم و اکوان دیو آمده که این بار، رستم بدون درنگ به سوی اکوان دیو حمله ور شد. دیو نیز که از نیرنگ رستم متعجب شده بود با فریادهای سهمگین به نبرد ادامه داد. رستم که بر زین اسب نشسته بود، گرز سنگین خود را چون پتک آهنگران بلند کرد و با نیرویی شگرف بر سر دیو فرود آورد. ضربه ی سهمگین او، سر و مغز دیو را درهم شکست. سپس، خنجر درخشان خود را از نیام بیرون کشید و سر دیو را از تن جدا کرد.

 

پس از پیروزی، دستان خود را به  سوی آسمان بلند کرد و خدای بزرگ را ستایش نمود. رستم پس از این نبرد، سر دیو را به نشانه ی پیروزی با خود به دربار کیخسرو برد. مردم ایران که از شر این دیو خلاص شده بودند، جشن گرفتند و کیخسرو نیز پهلوان دلاور را ستود. این گونه، داستان نبرد رستم و اکوان دیو به پایان رسید. رستم با خرد، شجاعت و مهارت خود، بار دیگر نیروی اهریمنی را شکست داد و ایران را از خطری بزرگ رها کرد.

پریسا سعادت وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 + 7 =