درباره نمایشنامه اکوئوس: پرستش تمام عیار، خلق اسطوره و نابودی آن

نمایشنامه اکوئوس (اسب) نوشته پیتر شفر به تازگی در انتشارات نیلا پس از چندین سال دوباره به چاپ رسیده است. نسخه کنونی که با برگردان همان مترجم یعنی مجید مصطفوی به انتشار در آمده است، بیش از یک ویراست تازه از آن ترجمه و نسخهای تجدید نظر شده است و پیوندانی به قلم آنجلا سی. پائو با عنوان نظربازی اسبی در انتهای آن اضافه شده است.
اکوئوس نمایشنامهای پیوسته است که در آن، کل روایت به کمک قواعد نمایشی یکسره به اجرا در میآید. نمایش در بیمارستان روانی راکبی (Rokeby) در جنوب انگلستان میگذرد و زمان نمایش حال است اما فضای آیینی و اسطورهای نمایش از آغاز با حضور همسرایانی که روی صحنه بناست با پای کوبیدن و همهمه کردن حضور خداوندگار اکوئوس را یادآور شوند به بیننده منتقل میشود.
آنچه خواهید خواند
جوان شروری که بدل به قهرمان میشود
شروع نمایش
بخشهای اول نمایشنامه اکوئوس تنها این اطلاعات را در اختیار بیننده میگذارند که الن، پسری هفده ساله در اسطبلی که در آن کار میکرده، هشت اسب را به طور وحشیانهای کور کرده است. الن به واسطه هستر که قاضی پرونده است به دایسارت، روانپزشک بیمارستان معرفی میشود. الن در ابتدا شخصیتی باهوش و آزاردهنده دارد، شبیه جوانهایی که در بیشتر داستانهایی با قصههای مشابه میبینیم. در پاسخ به سوالاتی که دوست ندارد جواب بدهد شروع به خواندن ترانههای تبلیغات تلویزیونی میکند و با پرستار و دایسارت پرخاشگری میکند.

ترجمه نمایشنامه اکوئوس
دایسارت در نقاب آگاممنون
دایسارت روانپزشک نیز از همان ابتدا خود را با پیوندی که با اسطورههای یونانی دارد به ما معرفی میکند. او بعد از ملاقات با الن خواب میبیند که نقاب منسوب به آگاممنون به چهره دارد و دختر و پسرهای کودک و نوجوان را قربانی میکند. این خواب شاید به نوعی نقطه آغاز نمایش است که در انتها به مونولوگ پایانی دایسارت گره میخورد. پس از این معرفی هر جا که سر و کله اسطورههای یونانی پیدا میشود در مییابیم که مساله آن بخش از نمایش بیشتر به دایسارت و نه الن مربوط میشود، همانگونه که میشود گفت کل نمایش در خدمت شناخت دایسارت از خود است تا درمان و نجات الن.
ظهور خدای الن – اکوئوس (اسب)
با شروع صحبت الن از گذشتهاش و مکالمه دایسارت با والدین الن، کمکم نمایش پای خود را فراتر هر داستان جنایی با محور نوجوانان پرخاشگر میگذارد. از زمان پیدا شدن سر و کله اولین اسبی که الن در شش سالگی ملاقاتش میکند از میان خاطراتش و گره خوردن آن به داستان مورد علاقه کودکیاش که داستان اسبی به نام پرنس بوده و بعد عکس اسب سفیدی که به جای تمثالی از مسیح به دیوار میزند، تازه بیننده وارد جهان آیینی حاکم بر صحنه میشود و خود را غرق در آن مییابد.
آخرین مواجهه الن با اسبها به هفده سالگیاش میرسد که در فروشگاه لوازم خانگی که در آن کار میکند با دختری به نام جیل آشنا میشود و از او میخواهد که در اسطبل به او کار دهد. پرده اول با تشریح مراسم آیینی الن با اسب مورد علاقهاش به پایان میرسد. این مراسم را الن نیمهشبهایی که قایمکی سوارکاری میکرده به تنهایی برگزار میکند و ملغمهای درخشان است از همان میزان اطلاعاتی که در طول بزرگ شدنش به واسطه خانواده و تجربههای محدودش در اختیار داشته است.
«اکوئوس به عنوان یک خدا، نمایشگر آمیزهای از الاهیات مسیحی، اساطیر یونان، و مناسک آیینی لامذهبها ـ چه در دنیای قدیم و چه در دنیای جدیدـ است.» (پائو، ۱۴۸)
یائسگی حرفهای یا چیزی بیش از آن
پرده دوم با مونولوگ دایسارت شروع میشود. با آمدن نام Psyche ،خدای روح و روان اساطیر یونان، و ارتباط مستقیم او با حرفه دایسارت دوباره یادآور مساله دایسارت که از ابتدای نمایش با عنوان یائسگی حرفهای با هستیا مطرح کرده بود میشویم. این شاید پررنگ ترین نقطه در نمایش باشد که در آن دایسارت، خود را زیر سوال میبرد و به یاد داشته باشیم که دقیقا بعد از تعریف الن از مراسم باشکوه خود از پرستش اکوئوس در این پرده ظاهر میآید و از حسادت او نسبت به آزادی و شور الن ناشی میشود.

مجید مصطفوی و ترجمه نمایشنامه اکوئوس
ظهور احساس گناه همزمان با ورود جیل
در این پرده جیل وارد خاطرههای الن و نمایش میشود. با هم به تماشای فیلم سکسی میروند و آنجا الن با پدرش روبرو میشود. مواجهه الن با پدرش در سالن سینما یکی از کلیدیترین لحظات نمایش است. انگار تنها لحظهایست که الن ریشه مسائلش را پیدا میکند. البته که هیچ زمان مستقیم آن را نمیپذیرد و به آن اشاره نمیکند اما اینجا انگار واقعیت الن و آنچه بر سرش آمده برای بیننده تا حدی روشن میشود. بعد از سینما، الن که مجذوب جیل شده با اصرار او به اسطبل، به قول دایستر معبد مقدس، میرود. جیل در اسطبل را قفل میکند تا الن اسبها را نبیند اما بیفایده است. وحشت الن را میگیرد و از پس عشقبازی با جیل برنمیآید.
«الن: [به دایسارت] به جیل که دست میزدم، اون-و حس میکردم. زیر خودم… پهلوهاش، منتظر دستهای من… تهیگاهش… محلش نذاشتم. چشم دوختم به جیل. فقط به جیل نگاه میکردم… و نتونستم کاری بکنم.»(شفر، ۱۳۴)
قهرمانی که انتقام ما را از چشمهای نظارهگر میگیرد
روایت الن از کور کردن اسبها تاثیربرانگیزترین بخش نمایشنامه اکوئوس است. شاید او را بتوان از کنشمندترین شخصیتهای نمایشی دانست چون که نه تنها به خواسته خود عمل میکند، بلکه یک تنه به قهرمانی بدل میشود که علیه تمام آموزههای دینی وحشتناکی که سالیان دراز او و تماشاگران را با احساس گناه در عذابی پایانناپذیر قرار داده بودند برمیخیزد. با مشخص شدن جایگاه اکوئوس در نظر الن، بیننده برعکس ابتدای نمایش که او را جوانکی شرور و دیوانه میپنداشت، در انتها دلش میخواهد دست او را با قدردانی بفشارد و چشمهای دیگر اکوئوس را خودش از حدقه در بیاورد.
بیشتر بخوانید:
نمیشود با خدا جنگید و رها زندگی کرد
الن بعد از تعریف ماجرا به گفته دایسارت شاید رها شود یا کمی تسکین یابد اما نمایش با مونولوگ دایسارت به پایان میرسد. او با تشبیه خود به الن که انگار با سمپاککنی سرها را میشکافد از عدم اطمینان خود به کارش و زندگی که داشته و کسی که شده میگوید و از جهانی گلایه میکند که انگار در آن باید همه انسانها، شبحهایی بیشور و عشق و بدون قدرت پرستش باشند.
راستش این است که الن نمیتواند بدون کمک دایسارت به زندگیاش ادامه دهد. هر روح آزادی که توانایی پرستش دارد، توانایی برخواستن علیه او را که میپرستیده را دارد اما عذاب وجدان و احساس گناهی که باعث و بانی تمام این بخشها بودهاند درست مثل اکوئوس که به قول دایسارت به این سادگیها دست بردار نیست، قهرمان را رها نخواهد کرد.
با اینکه قضاوت دایسارت به عهده بیننده گذاشته میشود اما من یکی که وجودش را ضروری میدانم هرچند که هرگز مثل الن به قهرمانی پرشور بدل نشود و نباید فراموش کرد که این نمایشی سراسر آیینی نیست و دایسارت پل ارتباطی جهان پرستیدنی الن و جهان واقعی است که در بیمارستان روانی میگذرد.
بیشتر بخوانید:
پرستش تمام عیار تنها از کسی بر میآید که در بینظمی رها شده باشد
اکوئوس نمایشی بینظیر از مواجهه نوجوانی رهاشده با بلوغ و بزرگسالی خود است. بخشهای ابتدایی نمایش به داستانهای پلیسی – جنایی شباهت دارد. در ادامه وجههای اسطورهای نمایش فضا را در برمیگیرد، هم بخشهای مربوط به اکوئوس و هم اساطیر یونانی دایسارت. اما آن چیزی که شاید در لایه پنهانیتر نمایش نهفته است و در خود جوابی به شکهای دایسارت و حسادتهایش نسبت به الن دارد، خانواده الن است.
چیزی که در او خاصیت پرستندگی با این شدت و عشق و شوری که به جنون ختم میشود به وجود میآورد رهاشدگی او در بینظمی است. کودک، نیازمند نظمی تعریفشده در زندگی است و در نبود آن به هر چیزی چنگ میزند تا خودش این نظم را به وجود بیاورد.
پدر الن لامذهب است، مادرش به شدت مذهبی است. هیچکدام اما آنقدری برایشان اهمیتی ندارد که مسالهای میانشان پیش بیاید. پدر او چاپخانه دارد و الن حتی نوشتن را به طور کامل یاد نمیگیرد. مادرش او را با داستانهای مذهبی میترساند و پدرش با آنکه میبیند کار خاصی انجام نمیدهد، فقط کمی نگران میشود. پدر با تلویزیون دیدن او مخالفت میکند اما مادر قایمکی او را به خانه همسایه میفرستد تا تلویزیون تماشا کند.
در این بینظمی و بیاهمیت بودن همهچیز، عجیب نیست که قهرمانی سوار بر اسب که برای اولین بار شوقی در کودک رها شده که خانوادهاش جز اختگی هر لذتی، کاری برایش انجام ندادهاند بدل به خدای او گردد. الن به تنها تصویر قدرتی که میبیند تکیه میکند و خودش آن را در زندگیاش دنبال میکند. هر چیز اندکی که به او داده میشود را به آن تصویر مربوط میکند. او را جای مسیحی که مادرش دوست دارد میگذارد و زمانی هم که میخواهد عاشق شود باز هم او را چون نشانهای دنبال میکند وگرنه اگر جیل در اسطبل کار نمیکرد چه بسا که الن هنوز فقط در فروشگاه کار میکرد و هیچیک از این مسائل پیش نمیآمد.
کلام آخر
تعداد کودکان رهاشده در بینظمی کم نیستند اما زمانی که این احساس با هوشی که درکی از نظم و شوری که علاقه به زندگی دارد ادغام شود، قهرمانی شوربخت چون الن هم زاده میشود. شاید آنچه دایسارت در تمام طول نمایش حسرتش را میخورد همین است.
هر لحظه از نمایشنامه اکوئوس خواننده را به شکلی متفاوت با خود همراه میکند و با آنکه سرنخهای روایت از همان ابتدا چیده شدهاند در هر لحظه خواننده باز هم با هیجانی تازه روبرو میشود. نمایش با وجود جو آیینی- اسطورهای حاکم بر صحنه، سراسر احساسات انسانی است.
لحظه کور شدن اسبها، خدایان قهرمان داستان، به دست خود او، برخواستن علیه تمامی خدایانی است که از دوران تراژدیهای یونان تا همین امروز مدام انسانها را تهدید و نابود کردهاند. اکوئوس روی صحنه موفق به تحقق آرزوی هر انسان معاصری میشود. خلق اسطورهای معاصر و نابودکردن آن.