داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه به نثر ساده

هفت خوان اسفندیار یکی از داستان های جذاب و حماسی شاهنامه است که نشان دهنده شجاعت و خردمندی قهرمان ایرانی، اسفندیار، در مقابله با چالش های گوناگون است. این داستان علاوه بر روایت ماجراهای هیجان انگیز، جنبه ای آموزنده دارد که می توان آن را در قالب مبارزه خیر و شر و پیروزی نیکی بر پلیدی تحلیل کرد. در ادامه، خلاصه ی داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه به نثر ساده آورده شده است.
ماموریت اسفندیار
پس از کشمکش های فراوان، لهراسپ، پادشاهی ایران را به پسرش گشتاسپ سپرد. اما آرامش حکومت گشتاسپ نیز دیری نپایید، زیرا ارجاسپ، شاه خیونان، به مرزهای ایران حمله کرد و اسفندیار، پسر گشتاسپ، مأمور دفاع از ایران و بازپس گیری خواهرانش که به دست ارجاسپ به اسارت گرفته شده بودند، شد. به این ترتیب سفری پرماجرا را آغاز کرد که به “هفت خوان اسفندیار” معروف است.
راهی شدن اسفندیار همراه با لشکر
اسفندیار به همراه گرگسار به سمت توران حرکت کرد تا به دو راهی ای رسید که در آن توقف کردند. او تصمیم گرفت برای مدتی استراحت کند و از خوراک و آشامیدنی های خود بهره ببرد. سپس از گرگسار پرسید: «راه رسیدن به رویین دژ کدام است و چند مسیر به آن منتهی می شود؟»
گرگسار پاسخ داد: «سه مسیر وجود دارد. نخست، مسیری که سه ماه زمان می برد و پر از آب، شهرها و خرگاه ها است. مسیر دوم، دو ماه زمان نیاز دارد، اما غذا برای سپاه و گیاه برای چهارپایان در آن اندک است. مسیر سوم، تنها یک هفته طول می کشد، اما پر از خطرات است؛ از جمله گرگ های درنده، اژدهای سهمگین، جادوگر زبردست، سیمرغ بزرگ و سرمای بی رحم.»
اسفندیار پس از شنیدن این توضیحات، با قاطعیت گفت: «ما باید مسیر کوتاه را انتخاب کنیم.» گرگسار هشدار داد: «هیچ کس تاکنون از این مسیر زنده عبور نکرده است.» اما اسفندیار با اعتماد به نفس پاسخ داد: «خواهی دید که من موفق خواهم شد.»
خوان اول: نبرد با دو گرگ نر و ماده
گرگسار درباره اولین خوان توضیح داد: «ابتدا با دو گرگ عظیم مواجه خواهی شد که شاخ هایی چون گوزن و دندان هایی چون عاج فیل دارند.» صبحگاهان، اسفندیار زره خود را پوشید، سوار بر اسب شبرنگ شد و راهی نبرد شد. وقتی به گرگ ها رسید، آن ها به او حمله کردند، اما اسفندیار با مهارت تیراندازی خود، آن ها را زخمی کرد و سپس با شمشیرشان را از پای درآورد. پس از این پیروزی، اسفندیار از اسب پیاده شد و خدا را شکر گفت. لشکر نیز به جشن و شادمانی پرداخت.
خوان دوم: مبارزه با شیرهای نر و ماده
در ادامه داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه آمده است که در خوان دوم، گرگسار با سه جام می زبان باز کرد و گفت: «در مرحله بعدی با دو شیر قدرتمند روبرو خواهی شد که حتی نهنگ نیز از پس آن ها برنمی آید.» اسفندیار فرمان داد لشکر تحت فرمان برادرش پشوتن قرار گیرد و خود به نبرد با شیرها رفت. شیر نر با ضربه ای به دو نیم شد و شیر ماده، که ترسیده بود، پس از حمله ای نافرجام به دست اسفندیار از پا درآمد. پس از این پیروزی، اسفندیار شکر خدا را بجای آورد.
خوان سوم: مقابله با اژدها
در خوان سوم، گرگسار گفت: «اژدهایی در مسیر است که دهانش آتش می ریزد و مانند کوهی از سنگ خارا است. بهتر است بازگردی.» اما اسفندیار نپذیرفت و دستور ساخت گردونی چوبی با تیغه های تیز را داد و خود در صندوقی آهنین جای گرفت. با طلوع خورشید، اژدها گردون و اسب ها را بلعید، اما تیغه ها او را مجروح کردند. اسفندیار از صندوق بیرون آمد و ضربه ای کاری به مغز اژدها زد. دود زهرآگین از سر اژدها برخاست و اسفندیار را بیهوش کرد. سپاه از ترس مرگ او ناله سر دادند، اما او پس از مدتی به هوش آمد و برای این پیروزی، شکر خدا به جای آورد.
اگه علاقه داشتی میتونی به این مطلب هم سر بزنی: داستان نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه
خوان چهارم: نبرد با زن جادوگر
در ادامه داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه آمده است که گرگسار درباره خوان چهارم گفت: «در این منزل با جادوگری مواجه می شوی که قادر است بیابان را به دریایی خروشان تبدیل کند. بهتر است از این سفر صرف نظر کنی.» اما اسفندیار صبح روز بعد راهی شد. او در بیشه ای زیبا به نوازندگی طنبور پرداخت و جادوگر با شنیدن این آوا، خود را به شکل بانویی زیبا نزد او رساند.
اسفندیار با زنجیری بهشتی، که هدیه زرتشت بود، او را اسیر کرد. جادوگر کوشید خود را به شکل شیری درنده درآورد، اما نتوانست بر اسفندیار چیره شود. جادو باطل شد و جادوگر به شکل پیرزنی زشت درآمد. سرانجام، اسفندیار او را با خنجری از پا درآورد و این خوان نیز با پیروزی به پایان رسید.

داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه
خوان پنجم: سیمرغ عظیم الجثه
اسفندیار گرگسار را نزد خود فراخواند و سه جام می به او داد. سپس درباره خوان پنجم از او پرسید. گرگسار گفت: “در این منزل، کوهی است که پرنده ای عظیم الجثه بر آن فرمانروایی می کند. این پرنده نه همچون گرگ و جادوگران است، بلکه بسیار نیرومند می باشد.” سپاه شبانه به راه افتاد و با طلوع خورشید، اسفندیار فرماندهی سپاه را به پشوتن سپرد و خود با اسب، صندوق، و گردون به سوی کوه حرکت کرد.
سیمرغ از دور گردون و صندوق را دید و قصد داشت آن ها را با چنگال های خود بگیرد، اما تیغ های تیز گردون به پر و بال او آسیب رسانده و او را ناتوان کرد. به این ترتیب، اسفندیار پرنده ای که هر جنبنده ای را شکار می کرد، از پای درآورد.
خوان ششم: نبرد با طبیعت
در ادامه داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه آمده است که گرگسار درباره خوان ششم هشدار داد و گفت: “فردا روزی سخت در پیش دارید؛ طوفانی برفی سپاه شما را در بر خواهد گرفت و مدفون خواهید شد. بهتر است بازگردید.” این سخنان باعث هراس سپاهیان شد و از اسفندیار خواستند تا بازگردد، اما او با اطمینان پاسخ داد: “من از هیچ چیز نمی ترسم.”
سپاه حرکت کرد، اما دیری نپایید که هوای کوهستان طوفانی شد و این وضعیت سه روز ادامه داشت. سرمای شدید و کولاک همه را در تنگنا قرار داد. اسفندیار، که گمان می کرد به دام اهریمن افتاده، پشوتن را فراخواند و همراه لشکریان به دعا و نیایش پرداخت. طولی نکشید که آسمان صاف شد و هوا مانند روزی عادی آرام گرفت.
خوان هفتم: گذشتن از رود
در خوان هفتم، گرگسار، که در زنجیر بود، گفت: “تا رسیدن به رویین دژ ده فرسنگ فاصله دارید. در این راه نه آبی یافت می شود و نه غذایی. مسیر پر از سختی است.” اما برخلاف گفته او، سپاه به رودی بزرگ رسید که عبور از آن دشوار بود. اسفندیار از گرگسار خواست مسیر امن را نشان دهد و در عوض وعده داد که او را حاکم رویین دژ کند. گرگسار که در دل امید داشت اسفندیار در باتلاق گرفتار شود، به او بی احترامی کرد. اسفندیار خشمگین شد، او را نفرین کرد، با شمشیر از پای درآورد و دستور داد جسدش را به آب بیندازند.
ورود به دژ و نجات خواهران
در ادامه داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه آمده است که اسفندیار بر اسب نشست و بر بلندی رفت تا دژ را بهتر ببیند. وقتی استحکام و بلندی دژ را مشاهده کرد، به فکر فرو رفت و به پشوتن گفت: “این دژ به راحتی فتح نمی شود، مگر آنکه چاره ای بیندیشیم.” او تصمیم گرفت خود را به صورت بازرگان جا بزند و وارد دژ شود.
به این ترتیب خواست تا وارد دژ شود. ارجاسپ پذیرفت و کلبه ای در نزدیکی بازارگاه دژ به او داد. اسفندیار، که بازرگان ماهری نشان می داد، صبح به ایوان شاه رفت و هدایایی از دینار، مشک و لباس تقدیم کرد. او به شاه گفت که در مسیر با طوفانی سهمگین مواجه شده و نذر کرده است اگر به سلامت به مقصد برسد، ضیافتی بزرگ برپا کند. اما چون خانه اش کوچک است، از شاه خواست اجازه دهد ضیافت در کاخ برگزار شود. ارجاسپ که از هدایا خواشحال بود، با رویی باز پذیرفت.
در شب ضیافت، اسفندیار در حالی که همه مست و مدهوش بودند، لباس رزم پوشید، خواهرانش را آزاد کرد و با ارجاسپ به جنگ پرداخت. ارجاسپ پس از تحمل زخم های متعدد، سرانجام به دست اسفندیار کشته شد و دژ به تصرف او درآمد. به این ترتیب داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه به پایان رسید.
کلام آخر
داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه روایتگر مسیری پر از خطر و آزمون های دشوار است که قهرمان شاهنامه با شجاعت و ایمان از آن ها عبور می کند. این ماجرا نه تنها قدرت و اراده اسفندیار را نشان می دهد، بلکه ارزش های اخلاقی و روحیه انسان دوستی در فرهنگ ایرانی را نیز به تصویر می کشد. داستان هفت خوان اسفندیار از شاهنامه به نثر ساده با جذابیت های ادبی و نمادین خود همچنان الهام بخش خوانندگان به ویژه کودکان و علاقه مندان به ادبیات کلاسیک ایرانی است.